شکل ۱۱-۲ : رابطه میان رقابت پذیری و عوامل توسعه خوشه ۶۱
شکل ۱-۳: مدل تحقیق ۸۸
شکل ۱-۴ مدل مسئله در نرم افزار super decision 110
شکل ۲-۴ سوپر ماتریس نا موزون ۱۱۱
شکل ۳-۴ سوپر ماتریس موزون ۱۱۱
شکل ۴-۴ سوپر ماتریس حد ۱۱۲
شکل ۱-۵٫ شاخص های موثر بر موفقیت و تشکیل خوشه های صنعتی ۱۲۴
فهرست نمودارها
نمودار ۱-۱ مراحل پژوهش ۸
(نمودار۱-۲) : وابستگی های درون یبنگاه ها ونهادهادر یک خوشه صنعتی ۲۴
نمودار (۲-۲) فرایند تشکیل خوشه و نتایج حاصل ازآن ۲۵
نمودار( ۳-۲ )خوشه بندی صنعتی ۳۲
نمودار۱-۳ مراحل انجام کار ۹۲
نمودار ۱-۴ اولویت بندی صنایع براساس شاخص ها ۱۱۲
نمودار ۲-۴ اوزان شاخص ها ۱۱۳
نمودار ۱-۵ . وزن شاخص ها در رتبه بندی خوشه های صنعتی در روشANP 125
نمودار ۲-۵ اهمیت شاخص ها در خوشه فرش دستباف ۱۲۵
نمودار۳-۵ اهمیت شاخص ها درخوشه لبنی ۱۲۶
نمودار۴-۵ اهمیت شاخص ها درخوشه پرورش طیور ۱۲۷
نمودار۵-۵ اهمیت شاخص هادرخوشه ادوات کشاورزی ۱۲۷
نمودار ۶- ۵ اهمیت شاخص هادرخوشه پرورش آرد ۱۲۸
نمودار ۷- ۵ اهمیت شاخص ها درخوشه صنایع دستی ۱۲۸
فصل اول
کلیات پژوهش
۱-۱ مقدمه
دستیابی به توسعه روزافزون و شتابان، آرزوی همه کشورها است. امروزه بسیاری از کشورهای توسعه یافته از استراتژی توسعه خوشه صنعتی[۲] استفاده می کنند چرا که خوشه های صنعتی[۳] بر رقابت پذیری در کشورها و همینطور فراتر از مرزهای ملی اثر می گذارند و مبین روش جدیدی از تفکر درباره استقرار کسب و کار می باشند.رشد و توسعه صنایع بدون طراحی و اجرای استراتژی مناسب امکان پذیر نیست. یکی ازمهم ترین استراتژی های توسعه با تأکید بر صنایع کوچک و متوسط[۴]، تمرکز جغرافیایی واحدهای تولیدی و تشکیل خوشه است. امروزه خوشه های صنعتی به عنوان یک استراتژی کلیدی برای رقابت ملی و بین المللی مطرح شده اند(chiffoleau and Touzard, 2007). خوشه صنعتی پدیده ای اقتصادی در سطح جهانی است که به عنوان الگویی مدرن برای توسعه اقتصادی[۵] مطرح شده است. از دیدگاه نظری، خوشه صنعتی می تواند بخش های تخصصی را تقویت و همکاری های صنعتی را آسان کند. این الگوی صنعتی به تخصیص عقلایی تکنولوژی، استعدادها و سرمایه می انجامد و باعث توسعه روش ها ومدیریت کارای نوآوری می شود (and ketels ,2003ِSolvell).
در سالهای اخیر، بحث توجه به صنایع کوچک و متوسط و توسعه خوشه های صنعتی در داخل کشور ما نیز مورد توجه قرارگرفته است، اما به نظر می رسد در سطح سیاستگذاری و پیاده سازی الگوی توسعه خوشه ای، کشور همچنان نیازمند حرکت های بنیادی و پایه ای است ( منصوری، ۱۳۸۸).
محقق طی این تحقیق به دنبال بررسی این موضوع است که قابلیت ها و اولویت تشکیل خوشه های صنعتی در استان گلستان به چه صورت است. به عبارت دیگر قابلیت ها و شاخص های مهم برای ایجاد خوشه های صنعتی در استان به چه صورت است و با توجه به این شاخص ها صنایعی از استان که برای خوشه شدن اولویت دارند، رتبه بندی می شوند.
در این فصل مساله ای که پژوهش بر پایه آن شکل می گیرد، تبیین شده و به ضرورت و اهمیت آن پرداخته خواهد شد. سپس اهداف پژوهش و پرسش های پژوهش تبیین و کلیاتی در رابطه با روش پژوهش ارائه خواهد گردید. همچنین واژگان و اصطلاحات مهم در متن تشریح می گردد.
۲-۱ بیان مسئله
استان گلستان که جزو استان های حاصلخیز کشور می باشد، ظرفیت های بالقوه ای در زمینه های مختلف کشاورزی ، دام و طیور ، غذایی و … دارد. در سالهای اخیر صنایعی در زمینه های مختلف در استان ایجاد شده است. ولی به دلیل نوپا و کوچک بودن رشد زیادی نکرده و انسجام ندارد. با توجه به ظرفیت های بالا و عدم بکارگیری کامل آنها در صنایع و محدود بودن منابع سرمایه گذاری ، دغدغه سیاستگذاران استان در شناسایی صنایعی است که نسبت به دیگر صنایع مزیت نسبی بیشتری برای سرمایه گذاری و اجرا داشته باشد . باید صنایعی انتخاب شوند که رشد متوازن و متناسب با ظرفیت های اقلیمی و ظرفیت های بومی داشته باشند تا با استفاده متناسب از منابع بیشترین سودآوری و کارایی را بوجود آورند.
اجتماع سازمان یافته واحدهای صنعتی متناسب با استعداد مناطق محل استقرار موجبات هم افزائی و بهره وری مطلوب از منابع را فراهم می سازد و علاوه بر ایجاد اشتغال مولد به رشد تولید داخلی و ارتقاء سطح فناوری می انجامد. در نظام استقرار جمعی واحدهای صنعتی ، تولید کنندگان کوچک و متوسط با دستیابی به پتانسیل هم مکانی سهم مناسبی از بازار تقاضا را به خود اختصاص می دهند و همین عامل اسباب رونق مستمر و افزایش کمی آنان را بدنبال می آورد.عواملی نظیر شرایط اقلیمی مطلوب، خاک حاصلخیز، آب و هوای مناسب، بارندگی فراوان، بازار مصرف خوب داخلی و خارجی و زمینه اشتغال فراوان اعم از تولید و صنایع وابسته موجب تبدیل این استان به قطب بعضی از صنایع شده است.
در بررسی سهم ارزش افزوده بخش های مختلف اقتصادی استانهای کشور که بین سالهای ۱۳۸۳ و ۱۳۸۸ انجام گرفته است، بیشترین سهم کشاورزی در سال ۱۳۸۳ در استان گلستان با ۳/۸ درصد بوده است و سهم استان گلستان از تولید ناخالص داخلی بین سالهای ۱۳۸۳ و ۱۳۸۸ ،۴/۱ بوده است. ولی با مقایسه بین این سالها ، سهم استان از بخش کشاورزی کاهش پیدا کرده است (گزارش سازمان صنایع کوچک، ۱۳۹۰). صنعتی شدن می تواند نقش بسیار مهمی در توسعه از طریق افزایش تولیدات ، بهر ه وری، ایجاد فرصت های شغلی، تأمین نیازهای اساسی و ایجاد پیوند با دیگر بخش های اقتصادی ایفا نماید. باتوجه به اینکه استان گلستان به طور کامل در تمام بخش های صنعت توسعه پیدا نکرده و یا بعضی از صنایع موجود به صورت سنتی مشغول به کار هستند، باید به توسعه صنایع موجود پرداخت. در استان گلستان خوشه های صنعتی به طور بالقوه به صورت سنتی سابقه بیشتری دارند. برای توسعه خوشه های صنعتی باید چارچوبی برای شناسایی و اولویت بندی صنایع بوجود آوریم تا مهمترین حوزه های صنعتی استان را انتخاب و حمایت کنیم.
در سه دهه اخیر ، برای بیان اهمیت و ارزش صنایع کوچک و متوسط بر توسعه صنعتی نظریه های متفاوتی مانند نظریه اقتصادهای حاشیه ای پن روز[۶]،رنظریه تحول ساختار تقاضا و نظریه الگوی توسعه خوشه ای مطرح شده است(اکس، ۱۳۸۳).در ایران ۹۸% واحد های صنعتی، ۵۵% نیروی شاغل در بخش صنعت، ۱۷% ارزش افزوده بخش صنعت و ۱۷% ارزش تولیدات صنعتی متعلق به صنایع کوچک و متوسط است (گزارش سازمان صنایع کوچک۱۳۹۰). با توجه به شرایط مطلوب ذکر شده در استان گلستان، برای پیشترفت صنعت استان باید به توسعه آن پرداخت. در این پژوهش از الگوی ایجاد خوشه های صنعتی برای توسعه صنعت استفاده می شود. اما سوالی که در اینجا مطرح می شود این است که کدام صنعت استان برای توسعه خوشه ای اولویت بیشتری دارد و باید انتخاب شود.
۳-۱ اهمیت و ضرورت موضوع
با توجه به اهمیت روز افزون توسعه صنعتی در کشور و برنامه ریزی های متعدد برای حصول این مهم، این مساله اهمیت می یابد که با توجه به ساختار فعلی صنعت کشور استراتژی های لازم برای کسب توانمندی لازم چیست؟
واقعیت آن است که در چند دهه اخیر ، خوشه های صنعتی به عنوان یک استراتژی مناسب برای کسب مزیت های رقابتی و افزایش توانمندی صنایع در سطوح مختلف برنامه ریزی به ویژه در سطح منطقه ای مطرح شده است و مورد توجه برنامه ریزان و سیاست گذاران در کشورهای صنعتی و در حال توسعه قرار گرفته است. از این دیدگاه که رقابت جهانی اثر زیادی بر اقتصاد ملی و منطقه ای دارد، مفهوم خوشه جایگاه ویژه ای با در نظر گرفتن تسریع ، رشد اقتصادی و شهری و منطقه ای کسب نموده است (هادی زنور و همکاران، ۱۳۹۰).
حدود ۲ دهه است که توسعه صنعتی مبتنی بر شبکه و خوشه ها به عنوان یک استراتژی نوین مورد توجه برنامه ریزان و سیاستگذاران در کشورهای صنعتی و در حال توسعه می باشد. سازمان های بین المللی و بانک جهانی طرح های متعددی از طریق توسعه خوشه های صنعتی در کشورهای مختلف اجرا و حمایت کرده است (یونیدو، ۱۳۸۴).
در سال های اخیر ، اهمیت و نقش صنایع کوچک و متوسط در کشورهای صنعتی و کشورهای در حال توسعه رو به افزایش بوده و به دلیل ظهور فناوری نوین و تولید و ارتباطات ، تحولاتی در روش های تولید ، توزیع و ساختار تشکیلاتی بنگاه ها پدید آورده و در همین راستا اهمیت واحدهای کوچک و متوسط مسیر فزاینده ای پیدا نموده است. افزایش رقابت و تمرکز شرکت ها بر فعالیت های محوری ، موجب تفکیک عمودی شرکت ها ، گسترش روابط پیمانکاری و تقویت روابط در زنجیره عرضه شده است. این تحولات لزوم توجه به بنگاه های کوچک و متوسط و همگنند و به واحد های منفک و مجزا از هم را افزایش داده است (متقی طلب، ۱۳۸۳).
اهمیت توسعه صنعتی در کشورهای در حال توسعه موجب شده است تا بسیاری از کشورها شکل گیری و تقویت صنایع کوچک و متوسط در مناطق صنعتی را در قالب خوشه به عنوان یک استرانژی توسعه صنعتی منطقه ای[۷] مورد نظر قرار دهند و از آن به عنوان راهبردی اشتغال زا که در عین حال قادر به بهبود توان رقابت شرکت ها و افزایش صادرات آنهاست، بهره برداری کنند. بررسی خوشه های صنعتی در دو دهه گذشته به منظور شتاب بخشیدن به رشد اقتصادی و ایجاد اشتغال از اهمیت خاصی برخوردار شده است. خوشه های صنعتی به واسطه تقسیم کار تخصصی، همکاری بین صنایع ، یادگیری تعاملی و سایر اموری که برای رقابتی تر شدن صنایع لازم اند، می تواند الگوی مناسبی برای توسعه صنعتی محسوب شوند ( رابلوتی، ۱۳۸۲).
تجربه بسیاری از کشورهای در حال توسعه و توسعه یافته نشان می دهد که بخش صنایع کوچک و متوسط به دلایل مختلف میتواند نقش محوری در توسعه اقتصادی و صنعتی داشته باشد (یونیدو، ۱۳۸۴). صنایع کوچک و متوسط معمولاً با این ویژگی ها شناخته می شوند: کارمحور بودن، انعطاف پذیری نسبت به تغییرات بازار و فناوری ها، داشتن قابلیت در بهره برداری از منابع و مهارت های محلی در پاسخ به بازار محلی و برآوردن نیازهای پایه قشر فقیر (رابلوتی، ۱۳۸۲). صنایع کوچک و متوسط ، از بسیج منابع ملی حمایت می کنند و در نتیجه، باعث ایجاد فرصت های شغلی ، ایجاد رفاه و بالاخره فقرزدایی می شوند. این صنایع به اقشار آسیب پذیرتر جامعه از قبیل جوانان و زنان، که ظرفیت محدودی برای مشارکت در توسعه اقتصادی کشورشان دارند کمک می نماید. بخش صنایع کوچک و متوسط می تواند نقش مهمی در تحقق روند خصوصی سازی در کشور ایفا نمایند، زیرا آنها اغلب قابلیت جذب نیروی کار مازاد را دارند و همچنین توسعه صنایع کوچک و متوسط باعث ارتقاء مردم سالاری در جامعه می شود و جامعه مدنی باعث مشارکت کارآفرینان در نظام اقتصادی، سیاسی و اجتماعی کشور می گردد. این صنایع ، منعطف و نوآور بوده و در بسیاری از بخش ها، امتیازهای رقابتی قابل توجهی نسبت به صنایع بزرگ دارند و این امر آنها را قادر می سازد سریع تر و موثرتر به تحولات فزاینده جهانی پاسخ دهند( یونیدو، ۱۳۸۴).
بخشهای تولیدی و خدماتی، هر دو از انقلاب تکنولوژیک سود میبرند. اهمیت اطلاعات به عنوان یکی از فرایندهای تولید، برای درک بهتر نیازهای مشتریان و نیز برای بهبود مستمر تولید و فرایند آن، یکی از جنبه های این تأثیر است. در این دوره، قابلیت بهره وری تنها به سرمایه و تجهیزات وابسته نیست؛ بلکه هرچه بیشتر به مهارت، دانش و تخصص کارکنان بستگی دارد. سازمان ها نیز با درک اهمیت دانش، در حال ساختاربندی مجدد خود برای استفاده از این فرصت اند. توانمندسازی کارکنان، تبدیل ساختار عمودی به ساختار افقی، تمرکززدایی و تأکید بر نوآوری و بهبود مستمر در دستور کار اکثر سازمان های بزرگ قرارگرفته است.
استراتژیهای توسعه اقتصادی باید با این دیدگاه جدید مطابقت داشته باشند. استراتژیها باید برای فراهم کردن نیازهای اطلاعاتی سازمان ها توسعه یابند و برای خلق دارایی های دانش مدار سازمان ایجاد شوند. فعالیت های توسعه باید از فناوری اطلاعات و ابزارهای خلق دانش بهره گیرند. اغلب ابزارهای مدیریت دانش و تکنیک های آن می توانند به توسعه اقتصادی سازمان ها کمک کنند تا بهتر با منابع داخلی و خارجی دانش و اطلاعات ارتباط برقرار کنند (ولی زاده، ۱۳۸۵).
اهمیت خوشه های صنعتی در این است که این خوشه ها ، قابلیت رقابت پذیر نمودن بنگاه های کوچک و متوسط راکه نقش عمده ای در خلق نوآور بر عهده دارند، از طریق شبکه –سازی میان بنگاه ها دارا می باشند(ناصر بخش، ۱۳۸۲).
۴-۱ اهداف تحقیق
ارائه چارچوب اولویت بندی استقرار خوشه های صنعتی استان گلستان
از لحاظ پدیدهشناسی، اضطراب و افسردگی ظاهراً به روشنی از یکدیگر قابل تمایز هستند. بر اضطراب، هیجان ترس مسلط است و احساسات نگرانی، دلهره و گاه وحشت نیز دیده می شود؛ در مقابل بر افسردگی، هیجان غم مسلط است و با احساسات اندوه، ناامیدی و دلتنگی همراه است (واتسون و کندال، ۱۹۸۹). اما به رغم این تمایز ظاهری، از لحاظ تجربی تمایز این سازهها بسیار دشوار است. نخست، پژوهشها به طور ثابت نشان دادهاند که ابزارهای سنجش افسردگی و اضطراب از جمله مقیاسهای خودسنجی، رتبه بندیها و داوریهای تشخیصی متخصصان بالینی، رتبه بندیهای والدین و معلمان در نمونههای بالینی و غیربالینی، همبستگی مثبت و بالایی دارند (با میانگین ۶۰ درصد و دامنه ۲۷ تا ۹۴ درصد) (کلارک، بک و استوارت، ۱۹۹۰). دوم، در اکثر پرسشنامه های اضطراب و افسردگی، یک عامل واحد با بار معنیداری بالا ظاهر می شود (کلارک و واتسون، ۱۹۹۱). سوم، میزان هم ابتلایی افسردگی اساسی و اختلالات اضطرابی مانند اختلال هراس، گذرهراسی و اختلال اضطراب فراگیر بالا است (براون و بارلو، ۱۹۹۲). چهارم، شواهد همچنین نشان می دهند که در تشخیصهای هم ابتلا، اغلب بعد از درمان یک اختلال، شدت اختلال دیگر نیز کاهش میپذیرد (براون، آنتونی و بارلو، ۱۹۹۵). پنجم، در خویشاوندان درجه اول بیماران مبتلا به افسردگی اساسی و هراس میزان بالایی اضطراب و افسردگی دیده می شود که از آمادگی مشترک برای این اختلالات حکایت می کند. ششم، مطالعات القای خلق نشان میدهد که تلاش در زمینه فراخوانی افسردگی باعث فراخوانی همزمان اضطراب می شود و بالعکس تلاش در زمینه القای ترس موجب بروز و تشدید میزان افسردگی میگردد (فیلدمن، ۲۰۰۷) و سرانجام داروهای واحد یا درمانهای روانشناختی واحد، پاسخهای درمانی مشابه در بیماران افسرده و مضطرب بر میانگیزند و تشخیصهای همابتلا به دنبال درمان دارویی یا روانشناختی یک اختلال خاص، همزمان کاهش میپذیرند (براون، آنتونی و بارلو، ۱۹۹۵).
بنابراین با توجه به علل بالا و الگوی همبودی اختلالهای اضطرابی و افسردگی سؤالهای زیادی را به ذهن پژوهشگران متبادر میسازد برای مثال، آیا این الگوی همبودی، تصادفی است یا از یک ارتباط تنگاتنگ حکایت می کند؟ آیا این الگو فقط محدود به اختلالهای اضطرابی و افسردگی است یا سایر اختلالهای روانشناختی نیز از این الگو برخوردار هستند؟ اگر بین اضطراب و افسردگی ارتباط سازمان یافتهای وجود دارد، علت چنین ارتباط قوی و پایداری چیست؟ چگونه و با استمداد از کدام مدل نظری میتوان این ارتباط منسجم و قوی را توجیه کرد؟
از اوایل دهه ۸۰ میلادی تلاش جدی برای شناسایی الگوهای همبودی اختلالهای اضطرابی و افسردگی انجام شد و ماحصل آن منجر به شکل گیری مدلهای ساختاری برای تبیین این همبودی شد. این محققان معتقدند که افسردگی و اضطراب دارای هم علایم مشترک هستند که همبستگی بالا و سایر اشتراکات این اختلالات را توجیه می کند و هم دارای علایم اختصاصی هستند که تمایز و تفاوت این اختلالات بر مبنای آن علایم قابل تشخیص و تمیز است. در ادامه به صورتبندیهای نظری این دیدگاه، تکامل تدریجی آن، شواهد موافق و مخالف آن اشاره می شود.
مدلهای ساختاری مبتنی بر همبودی اختلالهای هیجانی: تأکیدی بر شباهتها نه بر تمایزها
مدل عاطفی دو عاملی تلگن: مدل عاطفی دو عاملی از سوی تلگن (۱۹۸۵) ارائه شده است و در آن به منظور متمایز ساختن اضطراب و افسردگی بر نقش ابعاد پایه عاطفی تأکید می شود. پژوهشهای وسیعی نشان دادهاند که تجربه عاطفی را میتوان از طریق دو عامل مشخص ساخت: عاطفه منفی و عاطفه مثبت (تلگن، ۱۹۸۵؛ واتسون و کلارک، ۱۹۸۴؛ واتسون و تلگن، ۱۹۸۵). عاطفه منفی مشخص می کند که یک فرد تا چه میزان حالات خلقی منفی مانند ترس، غم، خشم و گناه را تجربه می کند در حالی که عاطفه مثبت مشخص می کند که یک فرد تا چه میزان احساسات مثبت مانند لذت، اشتیاق، انرژی و هشیاری را گزارش می کند. تلگن (۱۹۸۵) معتقد است که این دو بعد عام به نحو متمایز با اضطراب و افسردگی مرتبط هستند. به طور خاص، افسردگی و اضطراب هر دو قویاً با عاطفه منفی مرتبط هستند. در مقابل، عاطفه مثبت به نحو پایدار و منفی با علایم افسردگی همبسته است، اما با علایم اضطرابی ارتباطی ندارند. بنابراین در مدل دو عاملی، عاطفه منفی عامل غیراختصاصی و مشترک اضطراب و افسردگی را منعکس میسازد در حالی که عاطفه مثبت یک عامل غیراختصاصی است که در درجه نخست با افسردگی مرتبط است.
به طور خلاصه، مدل عاطفی دو عاملی تلگن (۱۹۸۵)، عاطفه مثبت و عاطفه منفی دو عامل مرتبه بالای متعامد هستند که هم جنبه های صفتی و هم جنبه های حالتی دارند. چون سندرمهای بالینی به طور طبیعی طی هفتهها یا ماهها تحول مییابند مفاهیم صفتی عاطفه مثبت و عاطفه منفی بیشتر به اضطراب و افسردگی سندرومی مربوط میباشند. واتسون و کلارک (۱۹۸۴) افراد دارای عاطفه منفی بالا را مستعد تجربه هیجانات منفی و نیز دارای دیدگاه منفی نسبت به خویش میدانند. عاطفه منفی یک عامل عام ناراحتی ذهنی است و دامنه وسیعی از هیجانات منفی از جمله اضطراب و افسردگی را شامل می شود. افسردگی وضعیتی است که در آن عاطفه منفی بالا و عاطفه مثبت پایین دیده می شود. در مقابل، اضطراب، عاطفه منفی بالا را شامل می شود و بعد عاطفه مثبت بیارتباط با این اختلال میباشد. در نتیجه عاطفه منفی بالا به عنوان عامل عام مشترک برای اضطراب و افسردگی تلقی می شود. تأثیر این عامل مشترک، رابطه قوی میان ابزارهای سنجش این سازه را توضیح میدهد عاطفه مثبت پایین ویژگی اختصاصی افسردگی است که دو اختلال را از هم متمایز میسازد (واتسون و کندال، ۱۹۸۹). هستههای اصلی این دو بعد عاطفی، مؤلفه های مزاجی و ذاتاً زیستشناختی هستند که حول آنها صفات عامتر شخصی شکل میگیرد و از لحاظ ارتباط با ساختار شخصیت، عاطفه منفی با عامل نوروتیسزم و عاطفه مثبت با عامل برونگرایی تقریباً یکی میباشند.
مدل سه بخشی کلارک و واتسون: کلارک و واتسون (۱۹۹۱) مدل دو عاملی تلگن را با معرفی دومین عامل اختصاصی یعنی برانگیختگی فیزیولوژیک که خاص اضطراب است، بسط دادند. آنها اظهار داشتند مدل سه بخشی آنها پدیدارهای مربوط به اضطراب و افسردگی را بهتر توضیح میدهد. در این مدل، علایم اضطراب و افسردگی را میتوان درون سه زیر مؤلفه دستهبندی کرد. نخست، بسیاری از علایم، شاخص های قوی یک عامل آشفتگی عام یا عاطفه منفی هستند. این عامل غیراختصاصی شامل خلق افسرده و خلق مضطرب همچنین علایمی چون بیخوابی، تمرکز ضعیف و غیره می شود که در هر دو نوع اختلال شایع هستند. بر اساس این مدل، یک رابطه سلسله مراتبی رشدی میان اضطراب و افسردگی وجود دارد (واتسون و کلارک، ۱۹۸۴). بر طبق مدل سه بخشی، جلوههای مشترک با سندروم اضطراب و افسردگی هم در حالتها یا موقعیتهای و هم به صورت ویژگی شخصیتی، هم در جمعیت پیشبالینی و هم در جمعیت بالینی قابل مشاهده است. آشفتگی عمومی یا عامل منفی که آنها آن را عاطفه منفی مینامند، هم در افسردگی و هم در اضطراب مشاهده میشود. در مرتبه دوم دو عامل اختصاصی دیگر قرار دارند. یکی از این دو عامل بیشبرانگیختگی فیزیولوژیایی است که اختصاصاً به اضطراب مربوط است و علایم زیادی از جمله تپش قلب، تنگی نفس، سرگیجه، تعریق و لرزش را شامل می شود. عامل اختصاصی دوم هم عاطفه مثبت است که پیشتر به آن پرداخته شد. بسیاری از تحقیقات که روی جمعیتهای بالینی، غیربالینی، بزرگسال، کودک و نوجوان انجام شده است مدل سه بخشی کلارک و واتسون را مورد تأیید قرار دادهاند (کلارک، استیر و بک، ۱۹۹۴؛ براون، چوربیتا و بارلو، ۱۹۹۸؛ چوربیتا، آلبانو[۱۱۲] و بارلو، ۱۹۹۸؛ فیلدمن، ۱۹۹۳؛ چوربیتا، ۲۰۰۲).
برخی محققان با توجه به مسأله ناهمگنی اختلالات اضطرابی و ارتباط متفاوت اختلالات اضطرابی خاص با افسردگی و نیز ارتباط متفاوت اختلالات اضطرابی با یکدیگر، مدل سه بخشی کلارک و واتسون را هر جند صحیح ولی ناقص میدانند (کندلر، ۱۹۹۶؛ براون و همکاران، ۱۹۹۸).
مدل سه عاملی بارلو: بارلو و همکاران (بارلو، چوربیتا و تروسکی[۱۱۳]، ۱۹۹۶) مدلی بسیار شبیه به مدل سه بخشی کلارک و واتسون درباره اختلالات اضطرابی و افسردگی صورتبندی کرده اند. بارلو و همکاران (۱۹۹۶) یک مدل تحلیل عامل سلسله مراتبی برای اختلالات اضطرابی ارائه دادند. آنها معتقدند که در اختلالات اضطرابی یک مؤلفه مشترک وجود دارد که در یک طرح تحلیل عامل دو سطحی، عامل مرتبه دوم را باز مینمایاند. این عامل مرتبه دوم با عامل عاطفه منفی مدل سه بخشی، یکسان است و نه تنها بین اختلالات اضطرابی، بلکه با افسردگی نیز مشترک است. این عامل در واقع مسئول همپوشی مشاهده شده میان اختلالات اضطراب و نیز افسردگی و اضطراب است. علاوه بر این مؤلفه مشترک، هر یک از اختلالات اضطرابی یک مؤلفه اختصاصی دارند که آنها را از یکدیگر متمایز میسازد. مطالعات انجام شده، از این دیدگاه سلسله مراتبی به قدرت حمایت می کند (براون و همکاران، ۱۹۹۸؛ اسپنس[۱۱۴]، ۱۹۹۷؛ زینبارگ[۱۱۵] و بارلو، ۱۹۹۶). براون و همکاران (۱۹۹۸) دریافتند که مؤلفه بیش برانگیختگی فیزیولوژیکی یا اضطراب بدنی، مشخصه اختصاصی کلیه اختلالات اضطرابی نیست بلکه مؤلفه اختصاصی اختلال هراس است. این مدل، اختلالات اضطرابی و خلقی را در اصل اختلالات هیجانی میداند. در واقع، این اختلالها صور مرضی سه هیجان پایه هستند، یعنی ترس، اضطراب و افسردگی. بارلو (۱۹۹۱) با الهام از نظریهپردازان هیجان معتقد است اگر به ویژگیهای پاسخی هیجان ترس در برابر ویژگیهای محرکی آن توجه شود این هیجان بهتر شناخته میگردد.
به طور خلاصه، در نظر بارلو و همکاران (۱۹۹۶) اختلال در سه هیجان پایه یعنی ترس، اضطراب و افسردگی منجر به شکل گیری سه گونه اختلال میشود (اختلال هراس، اختلالات اضطرابی و افسردگی). در مدل عاملی بارلو (۱۹۹۱، ۱۹۹۶) ترس همان واکنش گریز است که ناشی از فعال شدن سیستم ستیز یا گریز است. بارلو معتقد است که بر مبنای رشدی و علامتشناختی، حملات هراس تظاهرات بالینی هیجان پایه ترس است. در واقع ظهور غیر منتظره بیش برانگیختگی خودمختار با تظاهرات ذهنی ترس همراه می شود، به نقطه اوج میرسد و سپس به نحو اساسی کاهش میپذیرد. فعال شدن این سیستم در غیاب خطر، مسألهای است که حین یک حمله هراس رخ میدهد. بارلو اشاره می کند که تفاوت اساسی میان حملات هراس طبیعی خودانگیخته غیربالینی با اختلال هراس این است که چنین افرادی ترس اندکی از حملات مجدد هراس دارند و این حملات را به حوادث گذرایی چون مشغله شدید کاری، گرمی هوا، استرس شدید ایجاد شده و غیره نسبت می دهند. ظاهراً این گونه توضیحات موجب فراخوانی آن نوع نشخوار فکری که آشکارا در اختلال بالینی هراس دیده می شود، نمیگردد. بنابراین در نظر بارلو تفاوت اصلی میان حملات هراس بالینی از حملات هراس غیربالینی این است که در افراد بیمار، نشخوار فکری مضطربانه درباره حملات هراس غیرمنتظره توسعه مییابد. به بیان دیگر، فعال شدن سیستم ستیز یا گریز غیرمنتظره به همراه توسعه نشخوار فکری مضطربانه اساس اختلال هراس است. مطابق دیدگاه بارلو و همکاران (۱۹۹۶) اضطراب سازهای است که به روشنی از هیجانات دیگر مانند ترس و خشم تفاوت مییابد. بارلو معتقد است که اضطراب همان ترس نامشخص نیست، بلکه آمیزهای از هیجانان و شناختهای مختلف است که به شکل یک شبکه عاطفی- شناختی در حافظه اندوخته شده است. اضطراب یک ساختار عاطفی- شناختی است که از عاطفه منفی بالا، احساس فقدان کنترل و یک تغییر توجه به سوی خود یا حالتی از خود اشتغالی تألیف یافته است. بارلو همچنین بر این عقیده است که اصطلاح مناسبتر و دقیقتر برای اضطراب نشخوار فکری مضطربانه است. این اصطلاح به این معنی اشاره دارد که اضطراب یک وضعیت خلقی معطوف به آینده است. در مدل بارلو، اضطراب جدا از برانگیختگی خودمختار صورتبندی می شود. برانگیختگی خودمختار ناشی از تجربه ترس است. عاطفه منفی به عقیده بارلو، تظاهرات خالص هیجان اضطراب است. هر دو مدل سه بخشی و سه عاملی در این نکته توافق دارند که علایم افسردگی آمیزهای از عامل آشفتگی عام یا عاطفه منفی به زعم کلارک و واتسون و اضطراب به زعم بارلو و یک عامل اختصاصی است. بارلو این عامل اختصاصی را افسردهخویی میخواند حال آن که در مدل سه بخشی، این عامل عاطفه مثبت پایین خوانده می شود. نکته حائز اهمیت این است که در مدل بارلو، برانگیختگی خودمختار (یا همان ترس)، عامل اختلال هراس است و لزوماً در همه اختلالات اضطرابی دیده نمی شود. نکته دیگری که بارلو و همکاران (۱۹۹۶) بر آن تأکید گذاردهاند این است که اختلالات اضطرابی هم در سطح ژنوتایپی و هم فنوتایپی، ناهمگن هستند. اختلالات اضطرابی خاص با افسردگی و نیز با یکدیگر، ارتباط متفاوتی دارند. برای مثال، اختلال هراس با اختلال اضطراب فراگیر بیشتر مرتبط است تا اختلال وسواسی- اجباری (براون و همکاران، ۱۹۹۸). در نتیجه آن گونه که در مدل سه بخشی پیشنهاد شده است یک عامل واحد مانند بیش برانگیختگی اضطرابی با اضطراب بدنی از عهده تبیین کامل پراکندگی علایم زیر مجموعه اختلالات اضطرابی بر نمیآید. زینبارگ و بارلو (۱۹۹۶) به این نکته اشاره دارند که در چهارمین راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی انجمن روانپزشکی امریکا (DSM-IV؛ انجمن روانپزشکی امریکا، ۱۹۹۴) ذیل اختلالات اضطرابی پدیده های پراکندهای چون تظاهرات بدنی وحشتزدگی، ادراک مسخ واقعیت، افکار مزاحم، حساسیت در قبال ارزشیابی، مناسک اجباری، تجربه مجدد رویدادهای آسیبزای گذشته، نگرانی و اجتناب آمده است. هر چند DSM-IV آشکارا بر مدل ساختاری سلسله مراتبی صحه نمیگذارد اما تلویحاً میتوان استنباط نمود که گروهبندی اختلالات مجزا ذیل عنوان واحد به این معنی است که دست کم یک ویژگی در تمامی اختلالات اضطرابی مشترک است. از سوی دیگر، وجود مقوله های تشخیصی مجزا و متمایز به این معنی است که دست کم یک جنبه در هر اختلال، اختصاصی است. بارلو (۱۹۹۱) به شکل آشکارتری مدل ساختاری سلسله مراتبی را برای اختلالات اضطرابی معرفی کرده است. مبتنی بر این مدل، اضطراب و نگرانی فراگیر، ویژگی مشهود کلیه اختلالات اضطرابی است. بارلو اظهار میدارد که به رغم تصدیق همپوشی میان اختلالات اضطرابی، هر اختلال یک ویژگی کلیدی برجسته دارد که آن را به آسانی از وجوه دیگر اختلالات اضطرابی جدا میسازد. او همچنین اشاره دارد که متمایزسازی یک اختلال اضطرابی از سایر اختلالات اضطرابی غالباً وابسته به تعیین کانون نشخوار فکری مضطربانه یا نگرانی است. برای مثال، کانون نشخوار فکری مضطربانه در اختلال اضطراب اجتماعی بر عملکرد ضعیف و ارزیابی منفی دیگران و در اختلال هراس بر وقوع مجدد حملات هراس است.
به طور خلاصه، در دیدگاه بارلو، نظریه سه بخشی کلارک و واتسون (۱۹۹۱) به دلیل عدم التفات به مسأله ناهمگنی اختلالات اضطرابی و پذیرش این فرض که بیش برانگیختگی خودمختار، عامل اختصاصی اضطرابی است، دچار کاستی است. برای تکمیل و ترمیم مدل سه بخشی نیاز است در مدلهای ساختاری، تمایز میان سازههای مختلف اضطراب مورد لحاظ قرار گیرد و نسبت واریانس عام (عاطفه منفی) و خاص (عاطفه مثبت) در آن سازهها مشخص شود. در جدول ۳-۲، تناظری میان محتوای اطلاعاتی دو مدل سه بخشی کلارک و واتسون (۱۹۹۱) و سه عاملی بارلو (۱۹۹۶) ارائه شده است.
جدول ۳-۲٫ مقایسه مدل سهبخشی کلارک و واتسون و مدل عاملی برای اضطراب و افسردگی (بارلو و همکاران، ۱۹۹۶)
مدل سهبخشی کلارک و واتسون (۱۹۹۱) | مدل سه عاملی بارلو (۱۹۹۶) | سیستم نوروسایکولوژی زیربنایی | ارتباط با اختلالات |
عاطفه منفی | اضطراب- نگرانی مضطربانه | سیستم بازداری رفتاری | مشترک در اضطراب و افسردگی |
عاطفه مثبت | افسردهخویی | سیستم فعالسازی رفتاری | اختصاصی افسردگی |
بیشبرانگیختگی فیزیولوژیکی | ترس | سیستم ستیز- گریز | اختصاصی اضطراب- هراس |
مدل ساختاری سلسله مراتبی تلفیقی: منیکا، واتسون و کلارک (۱۹۹۸) بر پایه داده های ضد و نقیض درباره مدل سه بخشی و مدل سه عاملی، الگوی ساختاری سلسله مراتبی تلفیقی را پیشنهاد کرده اند. در این الگو، جنبه های کلیدی مدل سه بخشی کلارک و واتسون (۱۹۹۱) با مدل سلسله مراتبی بارلو (۱۹۹۱) تلفیق شده است. در این مدل، هر اختلال می تواند به عنوان تلفیقی از یک مؤلفهی مشترک (عاطفه منفی) و یک یا چند مؤلفه اختصاصی نگریسته شود. مؤلفهی مشترک (عاطفه منفی) یک عامل مرتبه بالای فراگیر است که میان اختلالهای خلقی، اضطرابی، شبه جسمی و حتی اسکیزوفرنیا است و مسئول همپوشی این اختلالات است. افزون بر این هر اختلال یک مؤلفه اختصاصی دارد که آن را از سایر اختلالها متمایز میسازد. برای نمونه، احساس عدم لذت و بیعلاقگی (کاهش عاطفه مثبت) مؤلفهی اختصاصی افسردگی، برانگیختگی فیزیولوژیکی مؤلفهی اختصاصی اختلال هراس است. بخش بزرگی از واریانس اختلال اضطراب فراگیر به کمک عاطفهی منفی تبیین می شود و نیز با توجه به فرضیه سرکوبی دستگاه عصبی خودمختار که بر پایه آن دستگاه عصبی خودمختار در اختلال اضطراب فراگیر سرکوب می شود (بورکووک و همکاران، ۱۹۹۳) رابطه میان این اختلال و برانگیختگی فیزیولوژیکی منفی است. بررسیها نشان دادهاند که عاطفه مثبت درصد چشمگیری از واریانس اختلال اضطراب اجتماعی را توضیح میدهد (براون و همکاران، ۱۹۹۸؛ کلارک، واتسون و منیکا، ۱۹۹۴).
همانطور که منیکا و همکاران (۱۹۹۸) خاطر نشان کرده اند دقت و وضوح این مدل تلفیقی به واسطه لحاظ قرار دادن سه موضوع افزوده می شود. نخست، اندازه مؤلفه های مشترک و اختصاصی در اختلالات اضطرابی مختلف به نحو قابل ملاحظهای تفاوت مییابد. برای نمونه، داده های ژنتیکی و فنوتایپی مبرهن ساختهاند که افسردگی و اختلال اضطراب فراگیر، اختلالات هیجانی پایه هستند که میزان زیادی از واریانس آنها قابل استناد به عاطفه منفی عام است در مقابل، اختلال وسواسی- اجباری، اضطراب اجتماعی و هراس به نظر میرسد کمتر از عاطفه منفی اشباع میباشند. در واقع نتیجه تحقیقات آتی لازم است نسبتهای واریانس عام و خاص هر سندرم خاص را تعیین کنند. دوم، اکنون آشکار شده است که بعد عاطفه منفی به اختلالات خلقی و اضطرابی منحصر نمی شود بلکه با طیف گستردهای از آسیبهای روانی مرتبط است. در مجموعه وسیعی از سندرمهای بالینی از جمله اختلال سوء مصرف مواد، اختلالهای جسمانی شکل، اختلال خوردن، اختلالات شخصیت، اختلالات رفتاری و حتی اختلال اسکیزوفرنیا، نمرات بالا در عاطفه منفی و نوروتیسیزم دیده می شود. سوم، اختصاصی بودن علایم باید بر حسب اصطلاحات نسبی در نظر گرفته شود نه مطلق. غیر محتمل است که گروهی از علایم، اختصاصی اختلال خاصی باشند. به همین دلیل در سیستمهای طبقهبندی کنونی، بسیاری از تشخیصها با مشکل علایم همپوش و مرزهای نامشخص روبرو است. علایم به مقوله یا طبقه تشخیصی خاصی محدود نیستند.
درمانهای شناختی رفتاری اختصاصی: چالش با اختلالهای همبود اضطرابی و افسردگی
در اوایل دهه ۱۹۶۰، رویکرد شناختی رفتاری برای درمان اختلالهای اضطرابی و افسردگی که برخاسته از علوم پایه روانشناختی (تئوری یادگیری، علوم شناختی) شروع به شکل گیری کرد. برای این که این رویکرد بتواند به عنوان یک الگوی یکپارچه و مبتنی بر علوم پایه برای درمان اختلالهای هیجانی مطرح شود، نیازمند تکیه بر بنیانهای نظری و بالینی داشت.
در اواخر دهه ۱۹۵۰ و اوایل ۱۹۶۰، درمانهای روانشناختی از یک درمان روانشناختی کلی به سمت تمرکز بر حوزه های اختصاصی تغییر جهت دادند که نمونه بارز این جهتگیری، ظهور رفتار درمانی با حساسیتزدایی منظم ولپی بود. البته اگر رفتاردرمانی را محدود به کاربرد برخی روشها و فنون به منظور تغییر رفتار بدانیم، باید بگوییم که گذشتهای طولانی دارد و از زمانهای قدیم مورد استفاده بوده است. اما مطالعه روشهای رفتاردرمانی به صورت علمی، بسیار دیر آغاز شد. دلیل آن شاید، به رغم بدیهی آمدن رفتار، چندوجهی و چند لایهای بودن آن از طرفی و فراهم نبودن علل و اسباب لازم برای بررسی آن، از طرف دیگر باشد. میبایست روانشناسی تجربی و آزمایشگاهی به اندازه کافی رشد پیدا کند؛ سازوکارهای یادگیری و شرطیسازی تا حدی روشن شود و تبیین رفتاری از آسیبشناسی روانی فراهم آید. همچنین میبایست ارزیابی رفتار، وارد مرحله پیشرفتهای گردد و تکنیکهای دقیقتری برای سنجش رفتار، وضع شود.
کارهای ولپی[۱۱۶] (۱۹۵۸) منجر به توسعه و طراحی یک درمان روانشناختی منسجم با عنوان «مواجهه» شد که برای ترس مرضی به کار گرفته میشد. (اگراس[۱۱۷]، لیتنبرگ[۱۱۸] و بارلو، ۱۹۶۸؛ مارکس[۱۱۹]، ۱۹۷۱، ولپی، ۱۹۵۸). توسعه حساسیتزدایی منظم ولپی اولین گام برای ساختن پلی بین علوم پایه رفتاری و موقعیتهای بالینی بود. در واقع کارهای ولپی تأثیر بسزایی در کاربرد رفتار درمانی به جای گذاشت. اهمیت کار ولپی، تنها در استفادهی او از یک ضابطهمندی نظری، مبتنی بر فرضیه های روشن و قابل آزمون- که به منظور ایجاد راهبرد درمانی کاملاً مشخصی انجام میپذیرد- نیست، بلکه در شرح و توصیف دقیق کاربرد علوم رفتاری در موقعیتهای بالینی است. دوم مزیت رویکرد رفتاردرمانی، فراهم کردن زمینهای برای بررسی اثربخشی درمانهای روانشناختی بود و به پژوهشگران امکان ارزیابی عملیاتی و فرآیندی این دسته از درمانها را میداد (بارلو، هرسن[۱۲۰]، ۱۹۸۴؛ هرسن و بارلو، ۱۹۷۶). البته حوزه اثربخشی حساسیت زدایی منظم محدود به فوبیهای خاص بود و در درمان اختلالهای بالینی پیچیدهتر مانند گذرهراسی موفق نبود (بارلو، ۱۹۸۸، ۱۹۹۴).
در اواسط دهه ۱۹۶۰، پژوهشگران به این نتیجه رسیدند که بازداری تقابلی ولپی از اعتبار پژوهشی برخوردار نیست. زیرا مواجهه با موقعیتهای واقعی زندگی، مؤثرترین روش در کاهش اضطراب شرطی است و نیز ثابت شد که نه رویارویی تدریجی و نه استفاده از بازداریهای تقابلی مانند آرمیدگی، ضرورتی برای درمان به شمار نمیروند. این رویکرد (مواجهه موقعیتی) در زمان خودش، خلاقانه بود، زیرا باور قالب آن زمان این بود که تجربه بیش از حد اضطراب به بیمار آسیبرسان تلقی میشد و نیازی به کارهای مختلفی از جمله فنون آرمیدگی نداشت و به راحتی در موقعیتهای مختلف قابل اجرا بود (بارلو، ۲۰۰۴).
سالهای ۱۹۷۰ شاهد ظهور کامل رفتاردرمانی با فنون جدید و متعددی بود که از لحاظ تجربی اعتباریابی شده بود. تا اواخر سالهای ۱۹۷۰ رویکردهای رفتاری، مورد پذیرش عمومی قرار گرفتند و رفتار درمانی به عنوان روش انتخابی در مورد بسیاری از اختلالها مانند کاربرد مواجهه عینی در فوبیها، وسواسها و اختلالهای جنسی و کاربرد فنون شرطیسازی و هدفگزینی در توانبخشی درآمد. افزایش موج اعتماد به رفتاردرمانی عدهای از رفتاردرمانگران را بر آن داشت که توجه خود را به مواردی معطوف کنند که رفتار درمانی حتی اگر به طور کامل اجرا میشد، سودمند نبود. به عنوان مثال، لوینسون[۱۲۱] (۱۹۷۴) مطرح کرد که افسردگی ناشی از کاهش میزان تقویت مبتنی بر پاسخ است. اما تلاش های اولیه برای استفاده از درمان بر اساس چنین نظری موفقیتهای کمی در بر داشت. علت این امر شاید این بود که با وجود شرکت بیمار در تعداد بیشتری از فعالیتهای بالقوه تقویت کننده، فعالیتها و عملکرد موفقیتآمیز خود وی، غالباً از جانب خود او به طور منفی مورد ارزیابی قرار میگرفت. بدین ترتیب، نقش عوامل شناختی در بیمارانی که به درمانهای صرفاً رفتاری پاسخ نداده بودند، هر چه بیشتر مسلم میشد.
کارهای بندروا درباره یادگیری مشاهدهای مخصوصاً در عطف توجه به عوامل شناختی، در رفتاردرمانی مهم بودند. بندورا در مدل خود، شکلی از یادگیری را مطرح کرد که آن زمان با اصطلاح نظریه یادگیری اجتماعی معرفی شد. طبق این نظریه، یادگیری تنها از طریق تجربه مستقیم صورت نمیگیرد، بلکه قسمت مهمی از یادگیری از طریق مشاهده و تمرین رفتار انجام میپذیرد و این مقدمه تلفیق عوامل شناختی به رفتار درمانی بود و به تدریج زمینه برای بروز یک رویکرد درمانی جدید به نام درمان شناختی رفتاری شکل گیرد.
« لاک[۴۷]» عقیده دارد که رضایت شغلی یا نارضایتی شغلی به تفاوتی که شخص بین آنچه از شغلش به دست آورده و آنچه که آرزو داشته و میخواسته، بستگی دارد. اگر بین میزان آرزوهای شغلی فرد و دستاوردهای واقعیاش تفاوت وجود نداشته باشد وی خشنودی و رضایت خواهد داشت و اگر دستاوردهای حاصل از شغل وی کمتر از میزان خواستههایش باشد ناراضی خواهد بود.
« لاولر[۴۸]» رضایت شغلی را تفاوت بین درک کارکنان از شرایطی که بایستی ایجاد شود با شرایطی که به طور واقعی در شغل وجود دارد، میداند. اگر بین آنها تفاوتی وجود نداشته باشد فرد راضی خواهد بود. مانند زمانی که فرد انتظار افزایش درصدری در حقوقش را دارد و این انتظار برآورده میشود.
« پورتر» نیز رضایت شغلی را به عنوان تفاوت بین میزان عواملی که بایستی در شغل وجود داشته باشد و میزانی که اکنون وجود دارد تعریف کرده است (دلجو، ۱۳۷۴).
نظریه انگیزشی – بهداشتی[۴۹] هرزبرگ:
یکی از نظریه های مشهور رضایت شغلی ، نظریه انگیزشی - بهداشتی « هرزبرگ » است که به تأثیر انواع مشخصی از عوامل شغلی بر رضایت شغلی متمرکز است . مطابق تئوری هرزبرگ هر کارمندی دو دسته نیاز یا خواسته دارد . نیازهای انگیزشی و نیازهای بهداشتی . نیازهای انگیزشی مربوط به خود کار و کیفیت چالشی بودن کار نظیر جالب بودن کار ، استقلال شغل و پاسخگویی می باشد . نیازهای بهداشتی مربوط به زمینه روانی و فیزیکی که کار در آن انجام می گیرد نظیر شرایط فیزیکی کار ( مثل حرارت و دلپذیر بودن محیط ) ، ماهیت نظارت ، پرداخت و امنیت شغلی می باشد . هرزبرگ روابط بین نیازهای انگیزشی و نیازهای بهداشتی و رضایت شغلی را چنین مطرح کرد:
- با ارضای نیازهای انگیزشی ، کارکنان راضی و با عدم ارضای نیازها ، کارکنان ناراضی نخواهند بود.
- با ارضای نیازهای بهداشتی کارکنان ناراضی نخواهند شد . ولی با عدم ارضای این نیازها کارکنان ناراضی می شوند . به نظر هرزبرگ یک کارگر می تواند با ارضای نیاز انگیزشی مثل جالب و چالشی بودن کار ، راضی باشد و در عین حال بعلت عدم ارضای نیاز بهداشتی مثل امنیت شغلی پایین ناراضی باشد . هرزبرگ رضایت و نارضایتی را مستقل از هم می داند . درصورتی که دیدگاه سنتی رضایت و نارضایتی را دو انتهای یک پیوستار می دانند . (جنفر[۵۰]و گارت[۵۱]، ۱۹۹۹ص۸۳-۸۶)
نظریه برابری:
این نظریه که توسط آدامز ارائه شده، عوامل خارجی را بر رضایت شغلی مؤثر دانسته و علت نارضایتی را ادراک افراد از نابرابری و بیعدالتی احساس شده ، میداند. کارکنان در یک نظام اجتماعی کار میکنند که یکدیگر را میبینند و نسبت به یکدیگر به قضاوت میپردازند و پاداشدهی افراد را تفسیر میکنند. در این نظریه میزان رضایت نتیجه رفتاری است که در مقایسه با دیگران انجام میگیرد. کارکنان به میزان تلاش، عملکرد و فعالیتهای خود نگریسته و آن را با میزان پاداش و حقوقی که دریافت میکنند مقایسه میکنند. سپس آن را با دیگر همکارانی که کار مشابهی انجام میدهند، مقایسه میکنند. اگر تنها، تفاوت اندکی میان این مقایسه وجود داشته باشد، احساس رضایت خواهند کرد (اصلانخانی، ۱۳۷۵: ۳۸).
تعهد سازمانی:
می یر[۵۲] در سال ۲۰۰۱ تعریفی از تعهد در محیط کاری که بنظر میرسد سازگاربا بسیاری از توصیفات گذشته ازاین مفهوم باشد ارائه کرده است. تعهد به عنوان نیرویی است که یک فرد را در جهت عمل به یک یا چند هدف متعهد می کند:
-
- تعهد سازمانی مورد توجه پژوهشهای زیادی طی سی سال اخیر بوده است. تعریف اولیه از تعهد سازمانی در تحقیقات آکادمیک بوسیله ی پورتر[۵۳] و سایرین (۱۹۹۴) ارائه شده است : ” قدرت شناسایی فردی و درگیری در یک سازمان خاص .”
-
- لی و مودی[۵۴] ( ۱۹۸۷) تعهد به عنوان پاسخ مؤثری است که از ارزیابی موفقیت کاری که یک فرد را به سازمان مرتبط کرده و یا جذب می کند ناشی می گردد.این تعریف تأکید ویژه ای بر ارتباط بین فرد و سازمان دارد.
-
-
- پنکیلی و داود[۵۵] (۲۰۰۰) تعهد را به عنوان کلیت و فشارهای هنجاری درونی شده برای برآورده نمودن اهداف و علایق سازمانی تعریف کرده اند.
-
-
- دانهام، گروب وکاستاندا[۵۶] (۱۹۹۴) معتقدند که واژه تعهد برای پیشینه ها، نتایج و فرایند جذب به کارمیرود.آنها نتیجه گرفتند که موضوع اصلی تعهد سازمانی وابستگی روانشناختی فرد به سازمان است.
-
- مودی وسایرین تعهد سازمانی را به عنوان ترکیبی از ویژگیهای روانشناختی و رفتاری می دانند. آنها تعهد سازمانی را به صورت زیر تعریف می کنند: ” قدرت نسبی شناسایی یک فرد و فعالیت وی در یک سازمان خاص". بر مبنای این تعریف تعهد سازمانی توسط یک اعتقاد و مقبولیت قوی ازاهداف و ارزشهای سازمان، تمایل کارکنان برای تلاش قابل توجه درسازمان و تمایل برای ماندن در سازمان خاص اندازه گیری می شود.( Mowday. 1979, pp. 224-47)
-
- تعهد سازمانی را نوعی وابستگی عاطفی به سازمان درنظر می گیرند. براساس این شیوه فردی که به شدت متعهد است هویت خود را از سازمان گرفته، در سازمان مشارکت دارد و با آن درمی آمیزد وازعضویت درآن لذت می برد.(ساروقی ، ۱۳۷۵ص۷۳ )
-
- تعهد سازمانی عبارت است از نگرش های مثبت یا منفی افراد نسبت به کل سازمان (ونه شغل ) که در آن مشغول به کارند. ( استرون[۵۷] ، ۱۳۷۷ صص-۷۴، ۷۳ )
-
- ” آلن[۵۸] و مایر “( ۱۹۹۲) بیان می کنند که تعهد سازمانی یک حالت روانشناختی است که روابط کارکنان با سازمان را توصیف میکند و به تصمیم درادامه عضویت در سازمان دلالت دارد.( ویلیامز[۵۹] ،۱۹۸۶(
-
- پورتروهمکارانش(۱۹۷۴) تعهدسازمانی را پذیرش ارزشهای سازمان و درگیرشدن (مشارکت) در سازمان تعریف می کنند و معیارهای اندازه گیری آن را شامل انگیزه، تمایل برای ادامه کارو پذیرش ارزشهای سازمان می دانند.
-
- هانت و مورگان[۶۰] (۱۹۹۴) تعهد سازمانی را در دو سطح خرد و کلان مطرح نمودند. تعهد در سطح خرد عبارت است از تعهد به گروههای خاص سازمانی که شامل گروههای کاری، سرپرستان و مدیریت عالی میشود و تعهد در بعد کلان عبارت از تعهد به سازمان به عنوان یک مجموعه و یک سیستم میباشد. (مشبکی، ۱۳۷۸؛ص ۱۲ )
-
- تعهد سازمانی بیان کننده حالتی است که کارکنان سازمان، اهدافشان را معرف خود دانسته و آرزو می کنند که در عضویت آن سازمان بمانند.(رابینز[۶۱] ، ترجمه پارسائیان ،۱۳۷۴ :۳۷۲ )
-
- تعهد سازمانی میزانی است که بدان وسیله شخص هویت خود را از سازمان گرفته واحساس می کند جزئی از سازمان بوده و در آن مشغول به فعالیت است. (شرمرهورن و ازبورن[۶۲]،۱۹۹۷ :۷۳)
-
- چاتمن و اورایلی[۶۳](۱۹۶۸) تعهد سازمانی را به معنی حمایت و پیوستگی عاطفی بااهداف و ارزشهای یک سازمان ، به خاطر خود سازمان و دور از ارزشهای ابزاری آن ” وسیلهای برای دستیابی به اهداف دیگر” تعریف می کنند. (رنجبریان ، ۱۳۷۵ص۴۱)
-
- برگمان[۶۴] و همکاران نیز تعهد سازمانی را باور قاطع افراد در پذیرش ارزشها و اهداف سازمان و تمایل به تلاش بیشتر و حفظ عضویت در سازمان میدانند.
-
- از نظرویلیامسون واندرسون[۶۵] تعهد سازمانی شامل شدت و گستردگی مشارکت فرد در سازمان، احساس تعلق به سازمان، شغل و احساس هویت فرد در سازمان است. وجود چنین احساسی در فرد به افزایش وابستگی گروهی و رفتارشهروندی[۶۶] منجر خواهد شد.
-
- گرین بربی و ساموز[۶۷] در ۱۹۹۵، تعهد سازمانی را به عنوان تمایل فرد به سازمان، تعیین هویت با آن و میزان چالش وی در روابط کاری، ارتقاء شغلی، بازنشستگی و اهداف و ارزشهای سازمانی می دانند. (زالی، ۱۳۷۵, ص ۵۶)
-
- بر اساس مطالعه پیشوا (۱۳۸۷) به طور کلی تعهد سازمانی به میزانی بستگی دارد که شخص ارزشها و اهداف سازمانی را درونی کرده و احساس وفاداری[۶۸] و وظیفه شناسی به محل کار خود داشته باشد. این نوع تعهد نشان دهنده نظم بین نیازها و ارزشهای شخص و سازمان میباشد.
به طور کلی تعهد سازمانی تعاریف متعددی داشته و در اغلب تعاریف تعهد سازمانی عبارت است از:
۱- تمایل قوی برای بقا ی عضویت در یک سازمان خاص.
۲- تمایل برای تلاش بسیار زیاد برای سازمان.
۳- باور قاطع در قبول ارزشها و اهداف سازمان.
بعبارت دیگر تعهد سازمانی نگرش افراد درباره وفاداری کارکنان به سازمان و فرایند مستمری است که بواسطه مشارکت در تصمیمات سازمانی، توجه به سازمان و موفقیت و رفاه سازمان حاصل میشود. ( مقیمی ، ۱۳۸۰،ص۳۹۲-۳۹۱).
اهمیت تعهد سازمانی:
نیروی انسانی، مهمترین عامل موفقیت یا شکست فرایند تغییر سازمانی است. به همین دلیل، عواملی که نگرش های افراد را در خصوص تغییر تحت تأثیر قرار می دهند، باید مورد توجه واقع شوند. یکی از این عوامل تعهد افراد به سازمان است (حسینی، ش ۳۹-۳۸، ص۵۰).
اندیشه تعهد موضوعی مهم در ادبیات مدیریت است . این اندیشه یکی ازارزشهای اساسی است که سازماندهی بر آن متکی است و کارکنان براساس ملاک تعهد،ارزشیابی می شوند. اغلب مدیران معتقدند که این تعهد برای اثربخشی سازمان ضرورتی تام دارد (میچل[۶۹] ، ترجمه شکرکن ،۱۳۷۳).
شهید مطهری (۱۳۷۰) بیان می دارد اگر شخص لیاقت[۷۰]، شایستگی[۷۱] و تعهد حداکثر بهره برداری از امکانات و سرمایه را داشته باشد، لیاقت مدیریت را دارد و اگر چنین تعهد و شایستگی را نداشته باشد نباید چنین مسوولیتی به او محول شود.( مطهری، مرتضی ،۱۳۷۰ ص۲۵)
یکی از دلایل اهمیت تعهد سازمانی برای سازمانها، رابطه منفی آن با قصد افراد جهت ترک سازمان است. بنابراین سازمانها می بایست عواملی را که منجر به افزایش تعهد سازمانی می گردد را شناسایی نمایند.(Wang, et al., 2002)
این مفهوم که در جریان شناخت و مشارکت افراد در سازمان تجلی می یابد در دهه گذشته جایگاه مهمی را در تحقیقات مربوط به رفتار سازمانی به خود اختصاص داده است تا جایی که تعهد سازمانی خود به عنوان بحثی مستقل در تحقیقات مذکور شناخته می شود.ارزش و اهمیت این مفهوم تا حدی است که استاو[۷۲] درباره آن می گوید: ارزش و اهمیت تعهد سازمانی باید به عنوان یک ساخت مستقل و مجزا از سایر مفاهیم روان شناختی ( نظیر انگیزش، فعالیتهای کاری یا سایر گرایشهای رفتاری دیگر) به اثبات برسد. (خاکی، ش۵، ص ۱۹۶)
انواع تعهد سازمانی:
مؤثرترین مدیران در مجموعه ای مرکب از تعهدات زیراتفاق نظر دارند:( رضائیان، ۱۳۷۳، ص۳۰۴)
-
- تعهد نسبت به مشتریان یا ارباب رجوع
-
- تعهد نسبت به سازمان
-
- تعهد نسبت به خود
-
- تعهد نسبت به افراد و گروه کاری
-
- تعهد نسبت به کار
هرسی و بلانچارد[۷۳] بیان می کنند که هریک از تعهدات زیر به طور جداگانه بسیاردر مدیریت مؤثر و بااهمیت است. این تعهدات به طور کلی چارچوب اصلی رسیدن به تفوق در مدیریت در درازمدت را تشکیل می دهند که در زیر به تشریح هر یک از آنها می پردازیم : (هرسی و بلانچارد ، ترجمه کبیری، ۱۳۷۳ ،صص۵۸۶-۵۷۹)
۱ - تعهد نسبت به مشتری:
شاخصه های عینی
-
- الگوی مصرف و کالاهای مصرفی
-
دوگلاس و ایشرود (۱۹۹۶) متجلی کردن و ثبات بخشیدن به مقولات فرهنگ را محرک مصرف می دانند به نظر آنان چون کالاها وجه نمادین دارند قادرند به عنوان ابزار مبادله و ارتباط به کار گرفته شوند، مصرف کالاها برای حفظ ارتباط و انسجام، جلب حمایت دیگران و ابراز مهربانی کردن لازم اند. به نظر کمپل (۱۹۸۷) مصرف مدرن با مصرف سنتی متفاوت است. مصرف سنتی لذت مصرف اشیا و انجام اعمال را در خود آنها جست و جو می کند اما مصرف مدرن لذت مصرف را در تجربه ذهنی آن دنبال می کند و لذت خواستن اشیا بیش از لذت داشتن آنهاست و مصرف کردن چرخه ای بی انتهاست، زیرا تجربه مصرف کردن همواره از خیال مصرف عقب تر است.
پترسون معتقد است که در دوران جدید الگوی مصرفی بروز کرده است که دیگر اعضای طبقات بالا خود را به داشتن یک الگوی مصرف مشخص محدود نمی کنند. او این الگوی مصرف را «همه کاره بودن» می خواند. در چنین الگوی مصرف جدیدی، طبقات بالا از همه انواع فرهنگ وهنراستفاده کرده و به سلسله مراتب ژانرهای فرهنگی بی اعتنا هستند. ملاحظات زیبا شناختی که بر مبنای معیارهای فردی تعریف می شوند هدایت کردن زندگی و داوری سلیقه ها را بر عهده می گیرند.وی چنین تحولی را «زیبا شناختی شدن زندگی روزمره» میخواند. (فاضلی، ۱۳۸۲)
بر اساس تعاریفی که بیان شد می توان گفت سبک زندگی عبارت از شیوه زندگی کردن است که شامل رفتارهای عینی در قالب مصرف می شود.
- الگوی تفریح
( مهدیزاده،حسین،بهار۹۰،شماره ۵۰ص ۵۷تا۵۹)
- ویژگیهای سبک زندگی
برای دریافت بهتر مفهوم سبک زندگی بهتر است به ویژگیهای آن اشاره کنیم:
- سبک زندگی، ترکیبی از صورت (سبک) و معنا (زندگی) است؛ رفتاری برآمده از باورها و پسندها و مبتنی بر دیدگاهی مصرح و آگاهانه یا غیر مصرح و نیمه خودآگاه در فلسفه حیات است. اینکه شخص زندگی خاصی را آرزو میکند یا زندگی خاصی را به مسخره میگیرد و بهشدت نقد میکند، نشاندهنده نظام ارزشی او است و در انتخاب سبک زندگی بسیار تأثیرگذار است. سبک زندگی را نمیتوان از باورها و ارزشها بریده دانست. ظواهر زندگی حاصل آن باورها و پسندها است.
- مجموعه عناصر زندگی وقتی به سبک زندگی تبدیل میشوند که به حد نصاب انسجام و همبستگی برسند و همخوانی و تناسب داشته باشند. گیدنز می گوید : «سبک زندگی، مجموعه ای نسبتاً هماهنگ از همه رفتارها و فعالیت های یک فرد معین در جریان زندگی روزمرّه است که مستلزم مجموعه ای از عادت ها و جهت گیری ها، بنابراین برخوردار از نوعی وحدت است.»(گیدنز،۱۲۱:۱۳۸۸) یعنی مجموعهای درهم از مدل های کنار هم چیده شده بدون همخوانی و تناسب درونی و بیرونی، سبک زندگی نیست؛ مثلاً نظام ارتباطی باید با نظام معیشتی، نظام اعتقادی، نظام فرهنگی و نظام مصرف تناسب داشته باشد. این تناسب باید مقداری پایدار بماند. انسجام موقتی که تحت تأثیر جو اجتماعی خیلی زود از بین برود، سبک زندگی را پدید نمیآورد؛ مثلاً نوجوانی که هنوز شاکله هویت فکری، فرهنگی، اجتماعیاش کامل نشده و بهدرستی شکل نگرفته و رفتارهای متنوعی دارد، دارای سبک زندگی نیست.
- در پدید آمدن سبک زندگی، اکثرِ عناصر، اختیاری است. اگر فردی در یک اردوگاه کار اجباری یا در اسارت و تحت فشار بیرونی، مجبور به رفتار بر اساس نوع خاصی از زیستن شود، سبک زندگی ندارد. سبک زندگی باید انتخاب شود و شخص فعالانه در تعریف و چینش و معماری آن بر اساس نظام اعتقادی و ارزشهایش مشارکت داشته باشد؛ البته رسانهها دائماً تصویرهای جدید از سبک زندگی را منتشر میکنند و ذهنها و دلها را برای انتخاب آن برمیانگیزند.
- سبک زندگی قابل ایجاد و قابل تغییر است؛ زیرا نوعی انتخاب شخصی و آیین فردی است. نوعی طراحی است که میتوان آن را نقد کرد و میتوان آن را درانداخت؛ گرچه شرایط اجتماعی ممکن است تغییر و تحول در سبک زندگی را بسیار دشوار کند.
۴-۳٫ نمودار درختی بازی دلار و یورو ۳۵
۴-۴٫ روش تحقیق ۳۸
۴-۴-۱) سری های زمانی ۳۸
۴-۴-۲٫ مانایی ۳۸
۴-۴-۲-۱٫ آزمون ریشه واحد دیکی-فولر ودیکی –فولر تعمیم یافته (ADF) 38
۴-۵٫مدل رهبر - پیرو ۴۱
۴-۶٫ نتیجه گیری ۴۳
فصل پنج: جمع بندی، نتیجه گیری و پیشنهادات ۴۴
۵-۱٫ مقدمه ۴۵
۵-۲٫ نتیجه گیری ۴۵
۵-۳٫ پیشنهادات ۴۶
۵-۴٫ محدودیت تحقیق ۴۶
منابع ۴۷
منابع فارسی و لاتین ۴۸
پیوست ۵۲
فهرست جداول صفحه
جدول ۴-۱٫ سهم ارزها در تجارت جهانی ۳۴
جدول ۴-۲٫نتایج آزمون ریشه واحد روی متغیرها با عرض از مبدا و بدون روند ۴۰
جدول ۴-۳٫نتایج آزمون ریشه واحدروی تفاضل گیری مرتبه اول ۴۱
فهرست نمودارها صفحه
نمودار ۴-۱ سهم ارزها در تجارت جهانی ۳۳
فصل اول
طرح تحقیق
۱-۱٫ مقدّمه
امروزه با گسترش ارتباطات بین المللی به ویژه در حوزه اقتصاد، بررسی روابط متغیّرها و مؤلّفه های بین المللی اهمّیّت زیادی پیدا کرده است. موفّقیّت در بازار بین المللی و اتّخاذ استراتژی صحیح مالی و ارزی بستگی شدیدی به شناخت فضای بین المللی، مؤلّفه ها و بازیکنان تأثیرگذار دارد. در این ارتباط اهمّیّت مسائل ارزی بسیار زیاد است. در دهه گذشته شاهد بودیم در کنار دلار، پول واحد اروپایی یعنی یورو نیز حضور گسترده ای داشته است و این مسأله باعث شده که کشورها در سیاست ارزی و سبد ارزی خود یورو را نیز رقیب دلار قرار دهند. انتخاب ضریب اهمّیّت این دو پول پر قدرت در سبد ارزی می تواند تعیین کننده باشد. به نظر می رسد رابطه این دو پول نه تنها در معاملات اقتصادی قرار دارد بلکه در قالب نظریّه بازی ها قابل تبیین است. لذا در این تحقیق به دنبال بررسی این دو پول در مدل نظریّه بازی ها هستیم.
۱-۲٫ بیان مسأله
بعد جنگ جهانی دوّم مسئله پول جهانی مطرح شد. اجلاس مهمّی در برتون وودز آمریکا برگزار شد که در آن پول بنکور از طرف کینز مطرح گردید طرح وایت طرح دیگری بود که فقط پول آمریکا را معرفی کرد. طرح وایت در سال ۱۹۵۰پیروز شد و دلار به عنوان پول جهانی مطرح شد. لذا در فضای مالیّه بین الملل یک بازیکن بیشتر نداشتیم و آن فقط دلار بود. بنابراین یک انحصار پولی وجود داشت آمریکا از دلار به عنوان وسیله مبادله استفاده می کرد و دلار نقش پول واسطه ای را در سطح جهان ایفا می کرد. ۲۰سال بعد در قارّه اروپا پیمانی امضاء شد که در آن بسیاری از سران اروپا به دنبال یک پول جدید بودند و نهایتاً در سال ۱۹۹۹ یورو مطرح شد و پول ۱۱ کشور یورو شد. به دلیل پشتوانه کشورهای اتّحادیّه پولی که ۱۱ کشور بودند یورو رشد کرد و به عنوان پول ملّی مطرح شد. از سال ۲۰۰۰ به بعد انحصار پول واحد جهانی از بین رفت و مالیّه بین الملل پول جهانی دو قطبی شده بود. در چند سال گذشته یک بحران در امریکا رخ داد و آمریکا برای آنکه بتواند یورو را خارج کند اقتصاد اروپا را دچار تزلزل کرد و باعث شد یورو ارزشش کم شود. یورو در برابر دلار شکننده است چون چند کشور باید تصمیم بگیرند یورو تزریق یا نشت شود ولی آمریکا به تنهایی می تواند هر زمان بخواهد تزریق یا نشت انجام بدهد و استراتژی این بود، بحران را به اروپا منتقل کنند. آن چیزی که به نظر می رسد این است که بعد از سال ۲۰۰۰ و دو قطبی شدن بازار مالیّه بین الملل یک بازی و رقابت بین دلار و یورو وجود دارد. در این مطالعه به دنبال تبیین رابطه بین دلار و یورو براساس نظریّه بازی ها هستیم.
در این تحقیق اوّل به معرفی مؤلّفه های بازی دلار- یورو می پردازیم. اوّلین عنصر هر بازی بازیکن های بازی هستند و بازیکن های این بازی دلار و یورو هستند. هرکدام از این بازیکن ها ویژگی هایی دارند و مهارت هر بازیکن در نتیجه اثر دارد. ضمن بررسی سوابق این دو پول پر قدرت، الگوی مناسب بین آنها معرّفی خواهد شد.
۱-۳٫ سوال های تحقیق
۱- آیا بازی دلار- یورو یک بازی رهبر – پیرو از سهم بازار است؟
۲- آیا بازی دلار – یورو در تعادل نش است؟
۱-۴٫ فرضیه تحقیق
۱- بازی دلار- یورو یک بازی رهبر – پیرو از سهم بازار است.
۲- بازی دلار – یورو در تعادل نش است.
۱-۵٫ اهداف تحقیق
هدف از این تحقیق، شناخت و استنباط صحیح از ارزش دو واحد معتبر پولی یعنی دلار آمریکا و یورو اروپا و بررسی تحوّلات ارزی دنیا و رابطه بین این دو ارز پس از سال ۲۰۰۰ می باشد.
۱-۶٫ استفاده کنندگان از نتایج تحقیق
۱- وزرات امور اقتصاد و دارایی
۲- وزارت امور خارجه
۳- شورای امنیّت ملّی
۴- مراکز پژوهشی
۵- بانک مرکزی
۱-۷٫ روش تحقیق
۱-۷-۱٫ نوع تحقیق
برای بررسی موضوع تحقیق از روش کتابخانه ای و مطالعاتی استفاده خواهد شد. روش آماری و ریاضی در تحلیل و نتیجه گیری مورد استفاده قرار می گیرد.
۱-۷-۲٫ ابزار گردآوری اطلاعات
استفاده از منابع کتابخانه ای و آمار نامه های بین المللی و آمار صندوق بین المللی پول و بانک جهانی.