باوجوداین، نقش پاکستان در شکل گیری جنبش طالبان افغانستان را میتوان از چند طریق جغرافیایسیاسی، اقتصادی و حمایت ویژه از جنبش طالبان دانست که در ذیل به آنها اشاره میگردد.
۳-۳-۱- جغرافیای سیاسی:
پاکستان از نظر جغرافیایی، در مقابل هند آسیب پذیراست و اسلامآباد، پایتخت پاکستان، در نزدیکی مرز هند واقع شده است که پایتخت پاکستان در هر گونه جنگ بین دو کشور در معرض تهدید قرار میگیرد. به همین علت، پاکستان خود را نیازمند خاک افغانستان میداند تا در صورت بروز جنگ گسترده با هند عمقی استراتژیک و لجستیک برای این کشور (پاکستان) باشد. ریشه های این مسئله به دوران استعمارگری انگلیس در شبه قارهی هند بر میگردد و هنگامی که بریتانیایی ها از این منطقه خارج شدند، خط مرزی دیوراند را به عنوان مرز قانونی بین افغانستان و پاکستان تعیین کردند (سرافراز ،۱۳۹۰: ۶۹). خط مرزی دیوراند [۶۰]به طول ۲۶۴۰ کیلومتر در زمان سلطه بریتانیا بر شبه قاره هند در۱۲نوامبر سال ۱۸۹۳، طی معاهدهای میان امیرعبدالرحمن خانی از افغانستان و سرهنری مورتیمردوراند[۶۱] ترسیم شد و طی آن مناطقی از افغانستان آن زمان به هند بریتانیایی تعلق گرفت. معاهداتی نظیر معاهدات کابل در مارس سال۱۹۰۵، راولپندی در سال ۱۹۱۹ و منصوری در سال ۱۹۲۰ نیز بر حفظ معاهده دیوراند تأکید داشتند. شاه ولی خان، وزیر افغانستان و آرتورهندرسون[۶۲] در لندن نیز رسمیت توافقات سابق را مورد تأیید قرار دادند. پس از خروج انگلستان از هند و استقلال این کشور، این تصور برای افغانستان پیش آمد که فرصت بدست آمده را مغتنم شمرده، پشتونستان را به خاک خود منضم نماید. اما خواسته افغانستان تحقق نیافت. چرا که دولت انگلستان اعلام نمو قرارداد دیوراند با کشور هند منعقدشده و طبق تقسیم کشور هند در سال ۱۹۴۷، مناطق مسلماننشین همچون پشتونستان که چسبیده به خاک پاکستان است، به آن کشور تعلق گیرد. در حقیقت خط دیوراند به عنوان خط مرزی، پشتونستان را از افغانستان جدا و آن را ضمیمه خاک پاکستان نمود.
طبق همه پرسی که در مناطق پشتون نشین پاکستان در خصوص الحاق این منطقه به یکی از دو کشور هند یا پاکستان برگزارشد، مردم منطقه الحاق به کشورپاکستان را انتخاب نمودند. از همین زمان اختلافات افغانستان با کشور جدید التأسیس پاکستان آغاز شد (واعظی ،۱۳۹۰: ۳۳۶) و هنوز هم هیچ دولت افغانی این خط مرزی را به عنوان مرز رسمی بین دوکشور به رسمیت نشناخته اند، زیرا این خط، بلوچ و پشتون را هر کدام به دو قسمت تقسیم می کند. پس از این اختلافات، پاکستان تصمیم گرفت دولت مزدور و دست نشاندهی خود در افغانستان را روی کار آورد تا مرزهای موردنظر اسلام آباد را به رسمیت بشناسد و پاکستانیها بتوانند به راحتی مناطق مورد نظر خود تردد کنند. پاکستان به این مسئله چشم دوخته بود که از طریق سیطره بر افغانستان، مشکل جدایی و دو نیمه شدن ایالت بلوچستان و ایالت سرحد پشتونستان را حل کند (سرافراز ،۱۳۹۰: ۶۹ و ۷۰). همسایگی پاکستان با افغانستان و نزدیکی سیاستهای این دو کشور به هم در زمینه های مختلف از جمله دین و زبان، شرایطی را به وجود آورده بود تا الگویی برگرفته از جنبش طالبان در پاکستان رشد و گسترش یابد (حسین خانی،۱۳۹۰: ۱۲۶).
۳-۳-۲- عوامل اقتصادی:
اهمیت پاکستان برای ایالات متحدهی آمریکا، در ارتباط این کشور با آسیای میانه از طریق افغانستان نهفته است؛ زیرا این مسیر، تضمین کننده انتقال انرژی از آسیای میانه به اقیانوس هند و بر عکس، صدور مواد اولیه به آسیای میانه است و در هر دو صورت، پاکستان از عوارض و مالیات انتقال انرژی از آسیای میانه به اقیانوس هند و صدور مواداولیه به کشورهای آسیای میانه بهرهمندشود. علاوه بر این، پاکستان میخواست با ایجاد خط ترانزیت و تشکیل حکومت افغانی تحت حمایت وابستهی خود در کابل، به قدرت بزرگی در منطقه و جهان تبدیل شود و در نهایت نقش ایران را در این منطقه کم رنگ کند.
۳-۳-۳- حمایت ویژه از جنبش طالبان:
پس از پیروزی مجاهدین افغان بر قدرت نظامی شوروی و نظام وابسته به مسکو در کابل، دولت پاکستان سیاست خود را در خصوص حمایت از مجاهدین افغان به تدریج تغییر داد و کمکهای خود را به پشتونها و بعد از میان پشتونها به حزب اسلامی به رهبری حکمتیار، محدود ساخت؛ زیرا پاکستان امیدوار بودکه حکمتیارحکومت مجاهدین را سرنگون سازد، اما وی در جنگی که برضد کابل به راه انداخت، نتوانست حکومت مجاهدین را شکست دهد و آن را سرنگون سازد.
در چنین شرایطی پاکستان در برابر سه گزینه به شرح ذیل قرار گرفته:
۱- افزایش حمایت نظامی از حکمتیار، به گونه ای که بتواندحکومت ربانی را سرنگون سازد و حکومت جدیدی در کابل تشکیل دهد.
۲- اقدام نیروهای نظامی پاکستان به مداخلهی مستقیم در افغانستان با غنیمت شمردن خلاء نظامی که افغانستان از آن رنج میبرد.
۳- ایجاد جریان جدید متشکل از پشتونها به گونه ای که بتواند گروههایی را که به نام جهاد در راه خدامیجنگیدند، شکست دهد و امنیت را که مهم ترین مسئله برای مردم است، تأمین کند.
گزینهی اول: این گزینه از موافقت عناصر سیاسی و نظامی پاکستان برخوردارنشد؛ زیرا پاکستان طی دو سال بعد از سرنگونی دولت نجیب الله، حکمتیار را از هر نظر مورد حمایت قرارداد، اما وی نتوانست بر کابل سیطره یابد و پشتونهای غلجانی را برضد دولت مجاهدین در کابل، متحد کند.
گزینهی دوم: به نظر برنامه ریزان پاکستانی این گزینه به نتیجه دلخواه نمیرسید؛ زیرا مردم افغنستان به تازگی از دست اشغالگران روسی راحت شده بودند و سلطهی اشغالگر جدید را نمی پذیرفتند. به همین علت، پاکستانیها گزینهی سوم را انتخاب کردند. گزینهی سوم: طبق این گزینه، پاکستان به حمایت از پشتونهای درانی پرداخت. این کار با حمایت سیاسی از جمعیت علمای اسلام آغاز شد. این گروه از سال ۱۹۸۸م، تا سال ۱۹۹۳م، در انزوای کامل سیاسی قرار گرفته بود و سال ۱۹۹۳ این حزب با حزب تودهی پاکستان به رهبری بی نظیربوتو متحد و جزیی از ائتلاف حاکم شد. بعد از این اتحاد، مولانا فضل الرحمن رییس کمیسیون دائمی سیاست خارجی مجلس ملی پاکستان شد. به قدرت رسیدن جمعیت العلمایاسلام زمینه ارتباط با ارتش پاکستان، آی.اس.آی، وزارت امورخارجه و شخص نصرالله بابر، وزیرکشوری که از دوستان با وفای خانوادهی بوتو بود، را هموارکرد. در سایهی این وضعیت جمعیت العلمایاسلام توانست نظر دولت مرکزی پاکستان را نسبت به پشتونهای درانی و طالبان تغییر دهد که به این ترتیب نقش بسیار مهم مولانا فضل الرحمن در تأمین حمایت مالی، نظامی و سیاسی از طالبان، روشن می شود. این شرایط فرصتی برای طالبان فراهم کرد که روابط بسیار نزدیکی با بسیاری از نهادهای دولتی و احزاب سیاسی و گروه های تجاری در پاکستان برقرار کنند و به همین علت، طالبان به رابطه با طرفی واحد در حکومت پاکستان اکتفا نکردند و در عین حال گلبدین حکتیار و تمام رهبران مجاهدین افغان در دهه هشتاد روابطی خاص با دستگاه امنیت نظامی پاکستان آی.اس.آی و گروه های اسلامی داشتند و روابط آنها باگروههای سیاسی و اقتصادی قوی در حکومت پاکستان، بسیار ضعیف بود.
علاوه بر این، برخی تحلیلگران عقیده دارند که جنبش طالبان به دنبال رقابت پنهان بین وزارت کشور پاکستان و نصرالله بابر از یک طرف و دستگاه امنیت نظامی از طرف دیگر تشکیل شد. احمدرشید، روزنامه نگار پاکستانی که تحقیقات متعددی در خصوص طالبان دارد، معتقد است: ژنرال نصرالله بابر، وزیر بازنشسته کشور، در طول دوران دوم نخست وزیری بی نظیربوتو ۱۹۹۳-۱۹۹۶ طالبان را به وجود آورد، او میخواست سیاست پاکستان را در قبال افغانستان از کنترل آی.اس.آی خارج کند (سرافراز،۱۳۹۰: ۷۱ و ۷۲ و ۷۳ و ۷۴ و ۷۵).
۳-۴- وضعیت مناطق قبایلی و تأثیرآن بر تحولات سیاسی- امنیتی پاکستان:
مناطق قبایلی مستعدترین بستر رویش خلافت اسلامی و استقرار شریعت است. ساختار قدرت مد نظرجهادگران بین الملل و طالبان در این منطقه بر سه محوراصلی استوار است که عبارتند از: سلفیگری جهادگر عرب افغانهای القاعده، دیوبندیسم جهادگرشبه قاره و پشتونیسم متعصب و بیگانه ستیز مناطق قبایلی. در میان اضلاع مثلث افراطگرایی در مناطق قبایلی، پشتونها و مکتب فکری رفتاری خاص آنها که در پشتون نوالی مدون شده است، جزو عناصر اصیل و ریشهدارمناطق مرزی افغانستان و پاکستان به شمار میروند که قدمت هزاران ساله این تفکر بر اصالت آن میافزاید. آیین کهن بومی پشتون والی قواعدی است که بر مبنای رسوم، سنت ها و عادات پشتون ها استواراست و در طول تاریخ کهن آنها، طرز زندگی و شیوه های معاشرت آنها با یکدیگر را معین کرده است. در واقع غلظت روحیه سلحشوری و جنگاوری پشتونها و ترویج تفکر دیوبندی در میان طیفهایی از پشتونها موجب شده است طالبان به عنوان بخشی از این قوم در ورطه افراطگرایی فرو غلطد و لزوماً تمامی پشتونها در زمره جریان افراطگرایی قرار نمیگیرند. کشورهای عربی به ویژه عربستان وامارات متحده عربی، ازابتدای استقلال پاکستان، منطقه پشتونی افغانستان و پاکستان را از طریق گرایشات مذهبی غلیظ و سنتی آنها شناخته و جذب آن شده اند. اوج پیوندهای عربی- پشتونی در دوره حاکمیت ضیاءالحق که دارای تفکرات دیوبندی بود، شکل گرفت (واعظی ،۱۳۹۰: ۲۳۹ و ۲۴۰ ). در حال حاضر مناطق قبیلهای پاکستان، به یکی از مهمترین دغدغه های امنیتی آمریکا، ناتو، هند و پاکستان، در جنوب آسیا تبدیل شده است. در حال حاضر نیز قسمتی از جغرافیای این کشور که منطقه خود مختار قبایلی نامیده می شود، به کانون تحولات نظامی- امنیتی منطقه تبدیل شده است؛ به گونه ای که از دید استراتژیستهای امریکا و ناتو این جغرافیا را میتوان «گرانیگاه مبارزه باتروریسم بین المللی» تلقی کرد. امروزه به سهولت میتوان نشانه های توسعه نیافتگی اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی را در مناطق قبایلی مشاهده کرد؛ این منطقه در زمره معدود سرزمینهایی است که به لحاظ ماهیت ساختارفرهنگی- اجتماعی، در شرایطی به دوران معاصر وارد شده اند که به رغم تغییرات عینی و ذهنی دنیا، هم چنان در اعصار کهن به سرمیبرند. آداب، آیین و سنن مردمان این ناحیه همچنان رنگ و بوی قدمت و عصبیت دارد. آنچه که به عنوان نزاع سیاسی- امنیتی در این منطقه در حال وقوع است، موجب اهمیت بیش از پیش ساکنان و هویت قومی- قبیله ای آن شده است. ذکر این نکته ظریف ضروری است که افراطیگری کنونی در مناطق شمال غرب پاکستان، تماماً از درون قومیتگرایی پشتون متولدنشده است بلکه این تفکر سلفی- وهابی بوده است که بستر قومیت را جهت ترویج تفکرات تندروانه خود مناسب دیده و در جهت توسعه سلفیگری از آن بهرهسوءگرفته است. موج خشونتی که اکنون پاکستان را درمینوردد، از مناطق قبایلی این کشور نشأت گرفته است؛ به گونه ای که حتی این شرایط ممکن است در نهایت موجب اضمحلال ساختارهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی این کشور و فرو غلطیدن آنها در خشونت تمام عیار شود.
۳-۴-۱- شناخت منطقه قبایلی پاکستان:
هفت منطقه قبیله نشین در مرز شمال غرب پاکستان، حوزه زیست قبایل مختلف قوم پشتون محسوب می شود. این جغرافیای قومی- قبیله ای، امروزه پس از قرنها ساختار سنتی قدرت را هم چنان حفظ کرده است. مناطق خودمختاری قبیله ای پاکستان که جمعیت آن بیش از ۵ میلیون نفر برآورد می شود، فقط ۲ درصد جمعیت پاکستان را داراست. مساحت این منطقه بیش از۲۷ هزار کیلومترمربع (۵/۳ درصد خاک پاکستان) بوده و از غرب به خط مرزی دیوراند با افغانستان، از شمال به ایالاتخیبر، از شرق به ایالتپنجاب و ازجنوب به ایالتبلوچستان محدود شده است. میزان میانگین تعداد افراد هرخانوار در منطقه قبایلی ۱۰نفر است که ۴ نفر بیش از میانگین کشوری است. نرخشهرنشینی در منطقه قبایلی ۳ درصد و نرخ سواد نیز ۱۷درصد است. آمار موجود نشان میدهد جمعیت ساکن در مناطق قبایلی دارای سطح سواد پایین و عمدتاً دارای بافت قومی- قبیلهای است. به لحاظ مذهبی در کنار اکثریت مطلق اهل سنت که عمدتاً پشتون حنفی و پیرو مکتب دیوبندی هستند، فقط در حدود ۷ درصد شیعه مذهب میباشند که عمدتاً در منطقه قبیلهای کٌرم ایجنسی به سر میبرند. مذهب حنفی و متعصب ساکنان قبایلی با سنتهای قبایلی پشتون نیز آمیخته شده است (واعظی،۱۳۹۰: ۲۲۴ و ۲۲۵ و ۲۲۶ و ۲۲۷). طالبان پاکستان از لحاظ جغرافیایی متعلق به مناطق قبیله ای خودمختارفتا[۶۳] و ایالت سرحدشمالی هستند (احمدی و بیدالله خانی،۱۳۹۰: ۲۷). هفت ناحیه منطقه قبیلهای که به طور فدرال اداره میشوند، به کارگزاریهای قبیلهای موسومند. ایننواحی هر یک زیر نظر یک مباشر کارگزار سیاسی اداره شده که توسط حکومت مرکزی تعیین میشوند. در اینجا به منشأ، ریشهها و محرکهای بحران ساز مناطق قبایلی پاکستان پرداخته خواهد گردید. به باور تئوریپردازان حوزه ژئوپلیتیک، موقعیت جغرافیا، رقم زننده سرنوشت است. شکل گیری این باور ناشی از تاًکید جغرافیدانان سیاسی بر اهمیت و نقش طبیعت در روندهای سیاسی و امنیتی است. برخی از مناطق سرزمینی به اقتضای عناصر و شاخصههای بومی و.محلی که در درون خود دارند، در بلند مدت به ژئوپلیتیک بحران تبدیل میشوند؛ به گونه ای که هر نوع فرایند سیاسی در این جغرافیا به سرعت با پرخشگری و خشونت ساکنان آن پیوند میخورد. در واقع ژئوپلیتیک قبایل نوعی از مؤلفه های بومی- محلی رشد نیافته را همچنان با ماهیت کهن آن در خود حفظ کرده است که با مفهوم توسعه نیافتگی توصیف می شود. جغرافیای قبایل با توجه به محدودیتهای ذاتی- ساختاری، موانعفرهنگی- فکری، رشد بیرویه جمعیت، کمبود امکانات مالی و تخصصی در جریان تاریخ، در حالت یا وضعیتی قرار گرفته است که فاقد مقدورات و ملزومات ضروری رشد اولیه بوده است. امتزاج تداوم این شرایط با ژئوپلیتیک بحران ساز آن موجب ترویج و تعمیق رفتار خشونت بار در این منطقه شده است. در مجموع میتوان مثلث بحران ژئوپلیتیک قبایل را با ذکر سه عنصر جغرافیا؛ انسان و فرهنگ خشونت ترسیم کرد که راهبردهای بین المللی و مداخلات فرا منطقهای مهمترین تسریعکننده بحرانزا در این راستا بهشمار میرود.
۳-۴-۱- ۱- جغرافیا:
ویژگیهای طبیعی و سرزمین، مهمترین بستر تحلیلهای ژئوپلیتیک امنیت محسوب می شود. قلمرو جغرافیایی مناطق قبایلی، علاوه بر این که توپوگرافی منحصربه فردی دارد و از لحاظ دژنفوذناپذیر در برابر دنیای خارج بوده و ملک مطلق قبایل محسوب می شود، از نوعی وحدت کامل سرزمینی نیز برخوردار است. پیوستگی طبیعی هفت منطقه خودمختار قبیلهای در درون و جداپذیری شرایط زیستی و معیشتی قبایل از ساکنان مناطق کوهپایهای و جلگهای مجاور در سرزمینهای افغانستان و پاکستان، منجر به واگرایی تاریخی آنها نسبت به مناطق پیرامون بوده است (واعظی،۱۳۹۰: ۲۱۸ و ۲۲۰ و ۲۲۱ و ۲۲۲). بستر شکل گیری طالبان پاکستان، از نظر جغرافیایی و اجتماعی، مناطق قبایل پشتوننشین پاکستان و افغانستان است. غالب آنها پشتونهایی هستند که در مناطق شمالغربی پاکستان در مرز با افغانستان زندگی می کنند.
طوایف پشتون جامعهای را تشکیل می دهند که حتی در عصر حاضر بافت سنتی و بدوی خود را حفظ کرده است. سنن، آداب و رسوم در واقع، قوانینی نانوشته هستند که به شدت در این مناطق و بین این قبایل اعمال می شود. آن بخشی از آیین اسلام که تقویت کننده رسوم و آداب قومی باشد به شدت مورد توجه و استفاده قرارمیگیرد؛ اما عکس آن نیز صادق است، یعنی چه بسا احکام و قوانین دینی مغایر با آداب و رسوم که مطرود شده اند (احمدی و بیدالله خانی،۱۳۹۰: ۲۲ و ۲۳).
۳-۴-۱- ۲- انسان:
به باور علمای سیاست و ژئوپلیتیک، مهمترین عامل در نظریه های جدید ژئوپلیتیک «انسان» و تعاملات انسانی در پهنه جغرافیا است. افراد و اعضای قبایل به عنوان انسانهای دارای اراده سیاسی- اجتماعی، مهمترین کنشگران و عناصر در روندهای سیاسی- امنیتی محسوب میشوند. نیروی انسانی پرشمار با نرخ رشد ۳ درصد، منبع بزرگی از قدرت سازی منطقهای محسوب می شود. امروزه تلفیق انسانهای ساکن در مناطق قبایلی با ویژگیهای پیچیدهای که دارند، با طبیعت و محیط خشن هندوکش، موجب بروز بحران و خشونت ورزی شده است. تهییج و تحریک عناصر خفته قومی و مذهبی که موجب غلیان و تعصب اعضای قبایل می شود، در قالب جدیترین محرک انسانی- اجتماعی رفتارها در این ناحیه مطرح است. تراکم اعضا و هواداران متعصب قبایل در برخی نقاط مشخص، موجب تحریکپذیری بیشتر آنها در برابرمحرکهای محیطی و ی محسوب شده که تداوم آن موجب تشدید بحران در این منطقه می شود.
۳-۴-۱-۳- فرهنگ خشونت:
خشونت و پرخاشگری از جمله ویژگیهای رفتاری اجتماعات بشری است. خشونت در ساده ترین بیان، به معنای کاربرد زمخت و عریان قدرت به صورت هدفمند است. گاهی اوقات و در برخی مناطق، به سبب ماهیت زندگی اجتماعی افراد، ریشه های این خشونت در باورهای فرهنگ بومی آنان قراردارد. کنرادلورنتز (۱۹۸۹-۱۹۰۳) در کتاب در باره «پرخاشگری» مینویسد: هر چند غریزه پرخاشگری در ذات انسان یافت می شود، اما دلیل رشد آن را باید در واقعیتهای اجتماعی و شرایط فرهنگی- محیطی جستجوکرد. بر این اساس، ذهنیتها، عقاید، اسطورهها و باورهایی که در هر اجتماعانسانی وجود دارند، میتوانند بروز یا عدم بروز خشونت را تضعیف یا تقویت کنند. طبق نظریه «فراگیری اجتماعی» باندورا که ریشه های خشونت را در محیط تعلیمی افراد میداند، تقویت فرهنگ خشونت در مناطق قبایلی پاکستان را باید ثمره سهدهه جنگ و ناامنی در افغانستان و پاکستان دانست. در فرهنگ قومی، طیفی از عناصرفرهنگی وجود دارد که جهتگیری خاصی داشته و این سوگیری خاص، هویتی ویژه به آن قوم داده که تقریباً در رفتار تمامی افرادش قابل تشخیص است. حوزه خشونتورزی در پاکستان، انطباق معناداری با جغرافیای قبیله ای پشتونهادارد. اعضای قبایل پشتون در محیطی رشد کرده اند که رنج و مصیبت، عذاب و درد و نزاع و مشاجره در آن به وفور وجود داشتهاست. لذا قهرمان بودن، قاطعیت داشتن، احساساتی بودن، قالبهای فکری متعصب و متصلب و نظامآموزشی بسته و سنتی از جمله عناصر مهم فرهنگ خشونت محور است. جامعه قبیلهای پشتون، جاه طلب، خشن و در بیان احساسات خود بسیار تندروست. در اینگونه جوامع قبیلهای، خشونت و نمایش خشونت بار قدرت همواره ارزشی بزرگ به حساب آمده است.
۳-۴-۲- مناطق هفتگانه قبیلهای:
۳-۴-۲-۱- باجور:
مرکز این منطقه، شهر خاراست و چهارقبیله بزرگ عثمان خیل، ترکانی، ماموند و سالارزئی در این ناحیه سکونت دارند. طالبان محلی این منطقه به رهبری مولوی فقیرمحمد به فعالیت علیه دولت مرکزی و آمریکا مشغولند. باجور با۶۰۰ هزار نفر جمعیت، پرجمعیتترین منطقه قبایلیاست.
۳-۴-۲-۲- مهمند:
مرکز این منطقه، شهر مهمند است و قبایل زیادی از جمله مهمند، موسیخلیل، تارکزئی، صافی، حلیمزئی، مورچهخیل، غورباز و میروخیل در این منطقه به سر میبرند. گروه طالبان محلی مولوی عمرخالد در این ناحیه فعال هستند.
۳-۴-۲-۳- خیبر:
مرکز منطقه قبیلهای خیبر، ناحیه بارااست. گروه های طالبانی انصارالاسلام و لشکراسلام (به رهبری منگال باغ) در این منطقه فعالیت دارند. قبایل جمرود، بارا، ملاغوری و قبایل آفریدی در دره تیرا به عنوان ماهرترین قبایل در صنعت اسلحه سازی به سبک سنتی، در این منطقه سکونت دارند. در این منطقه نیز بیش از دو هزار نیروی مرزبانی مستقر هستند.
۳-۴-۲-۴- اورکزئی:
مرکز این منطقه، ناحیهکالایا است. قبایل ساکن در آن عبارتنداز: اورکزئی، موسیزئی، علیخلیل، مولاخیل، میشتی، شیخان، بلندخیل و اسماعیلزئی. قاری ضیاء الدین در دره آدمخیل رهبری طالبان محلی این منطقه را بر عهده دارد.
۳-۴-۲-۵- کٌرم ایجنسی:
این منطقه به مرکزیت پاراچنار دارای سههزار نیروی مرزبانی و ۴۰ درصد جمعیت شیعه است. قبایل این منطقه که شامل دو قبیله توری و بنگش است، برخلاف سایر پشتونها، شیعه مذهبند. مراکز تجمع شیعیان پشتون در این منطقه شهرهای پاراچنار، کوهات و هنگو هستند. به دلیل حضور شیعیان در این ناحیه، طالبان بومی فعالیت چندانی در آنجا ندارند.
۳-۴-۲-۶- وزیرستان شمالی:
مرکز این منطقه، میران شاه است و در حدود ۳ هزار نیروی مرزبانی در آن مستقر هستند. قبایل عثمان زئی وزیر، داور، غورباز، خارسین، سیدگئی و محسودهای ملاکشی در این منطقه مستقرند. طالبان محلی در این منطقه به رهبری حافظ گل بهادر و قاری شکیب فعالیت می کنند. طالبان تحت امر گل بهادر و مولوی نذیر عمدتاً در خاک افغانستان به عملیات میپردازند.
۳-۴-۲-۷- وزیرستان جنوبی:
جنجالیترین منطقه طالبان خیز در پاکستان و وسیعترین منطقه قبایلی این منطقه است. مرکزیت آن وانا است. قبایل ساکن در آن شامل وزیریها، محسودها و دوتاریهاست. طالبان این منطقه طیف وسیعی از عقبه طالبان افغان ازجمله جلالالدینحقانی و طالبان پاکستانی از جمله حکیم الله محسود، قاری حسین و عبدالوالی را شامل میشوند.
۳-۵- نگاهی تطبیقی به دیوبندی و وهابیت:
برای پرداختن به هر پدیده یا موضوعی، ابتدا باید عوامل و ریشههای تشکیلدهنده آن بررسی شود؛ یعنی برای داشتن درک اساسی از علل ظهور یک نحله فکری باید عوامل شکلدهنده آن را شناخت .برای سخنگفتن درباره طالبان پاکستان، ابتدا باید با جریان دیوبند و اندیشه آن و هم چنین وهابیت آشنا شد. چرا که طی سالهای اخیر جداکردن این دو از یکدیگر به میزان زیادی مشکل و پیچیده شده است. این پیچیدگی از آنجا ناشی میشود که به دلیلِ نزدیکی و شباهت فراوان دیوبند و وهابیت در عقاید و اندیشهها و آرای فقهی و متون دینی و مراجع فکری، برخی پژوهشگران و صاحبنظران این دو را یکی میدانند و اصولاً قائل به تفکیک آنها از یکدیگر نیستند. مبانی فقهی و متون دینی مشترک، رهبران مورد قبول و تبعیت دو طرف مانند احمدبن حنبل، ابنتیمیه، ابنقیم جوزی و دیگران، علاوه بر دیدگاههای سیاسی نزدیک و نگاه بسیار همسو به دیگر ادیان و فرقهها در موضوع تکفیر و قضایایی جوهری مانند جهاد، تقویتکننده نظر این گروه است. از سویی دیگر وجود برخی افراد و احزاب دیوبند معتدلتر که در مواردی مهم، با وهابیت دچار برخی اختلافات هستند و حتی دیدگاههای محمدبن عبدالوهاب بنیانگذار وهابیت را، علیرغم احترام به او مورد نقد قرار دادهاند و به مسائلی همچون تکفیر معتقد نیستند، نشان میدهد که اصولاً بهرغم نزدیکی و همکاری فراوان این دو جریان، نمیتوان آنها را کاملاً یکی دانست؛ بهویژه آنکه مفهوم دیوبند ریشهدارتر از جریان وهابیت است و در واقع وهابیت را باید مفهومی جدیدتر و خاصتر دانست و صحیحتر آنکه نسبت عموموخصوصمطلق را باید بین آن دو متصور شد. باوجوداین، دراینجا لازم است به موضوع دیوبند، آموزههای وهابیت و هم چنین دوره های سلفیگری در شبه قارهی هند پرداخته می شود.
۳-۵-۱- مکتب دیوبندی[۶۴]:
این مکتب ریشه درشکست قیام مسلمانان هند درسال ۱۸۵۷ و انحلال رسمی حکومت گورکانیان و تسلط کامل انگلیس بر این کشور دارد (رشیدی و شاه قلعه ،۱۳۹۱: ۱۰۰). از مهمترین جریانهایی است که با هدف آزادسازی هند از استعمار انگلیس به وجودآمد و د رگذرزمان به مکتب مهم و تأثیرگذار فکری وسیاسی تبدیل گردید (رفیعی ، ۱۳۹۰: ۱۹). علمای طرازاول در بررسی راههای جبران شکست، به گزینهی جهاد رسیدند و با تأسیس مدرسه دینی دیوبند که در آن زمان دهکدهای کوچک بود، آموزش جهاد را برای آزادی دو بارهی هند در صدر مواد درسی این مؤسسه قرار دادند. دیوبند، از توابع سهارنپور[۶۵] در نود مایلی شمالشرقیدهلی، از توابع ایالت «اوتارپرادش» هند است که به سبب تأسیس این مدرسه در آن شهرت جهانی یافت. در قرن دوازدهم فردی ظهورکرد که مسلمانان هند وی را بزرگترین اندیشمند مسلمان اهلتسنن هند میدانند، آن فرد کسی جزشاه ولیالله دهلوی نبود؛ کسی که تأثیر شگرفی بر تمام جریانات فکری مسلمانان هند و پاکستان در سه قرناخیر گذاشته است. نهضت شاه ولیالله در آغاز، یک نهضت فکری- فرهنگی بود که اصلاح افکار دینی و خرافات زدایی را از جامعه مسلمانان هند، هدف اساسی خود قرار داده بود. اما پس از او پسرش شاه عبدالعزیز (۱۷۴۶-۱۸۲۴) و نوهاش، شاهاسماعیل (۱۷۸۱-۱۸۳۱) آن را به یک جنبشاجتماعی- سیاسی تبدیل کرده و علیه سلطهی انگلستان موضع گرفتند. مدرسهی دیوبندی به تدریج تبدیل به یک مکتب فکری ویژهای شد که تا امروز به افراد تحصیل کرده در آن یا وابسته به طرز تفکر آن، عنوان دیوبندی اطلاق می شود. بنیانگذاران این مدرسه، حنیفانی سخت گیر و دقیق بودند و در مبادی تعلیم و جزماندیشی، پیرو عقاید و مذاهب کلامی اشعریه، ماتردیه[۶۶] (رشیدی و شاه قلعه ،۱۳۹۱: ۱۰۰) و در چهارچوب فقه حنفی بودند (رفیعی ،۱۳۹۰: ۱۹). مکتب دیوبندی پس از این که رنگ سیاسی نیز پیدا کرد علمای وابسته به آن با همکاری تعدادی از علمای وابسته به جناحهای دیگر، گروهجمعیه العلمای هند را در سال۱۹۱۹ به وجود آوردند. پسازتجزیه هند و به وجودآمدن پاکستان، شاخه انشعابی آن تحت عنوان جمعیه العلمای اسلام فعالیتهای خود را در پاکستان فعلی ادامه داد. جمعیتالعلمای اسلام، عمدهترین حزب سیاسی متعلق به مکتب دیوبندی به شمارمیرود. اینگروه تا نیمهی اول دههی۱۹۸۰ تنها نمایندهی سیاسی رسمی دیوبندیهاتلقی میشد. جمعیتالعلمای اسلام، دارای مدارس مذهبی فراوانی در پاکستان است که دهها هزار طلبهی دینی در آنها مشغول تحصیل هستند. این مدارس، مراکز مهم آموزشهای تفکر دیوبندی و افکار بنیادگرایانه محسوب می شود (رشیدی و شاه قلعه ،۱۳۹۱: ۱۰۱). احمد سرهندی، شاهولی الله دهلوی، عبدالحق محدث دهلوی، سیداحمدعرفان بریلوی و امدالله مکر، مهمترین شخصیتهای تأثیرگذار بر تفکر دیوبندیان به شمارمیآیند. بزرگان دیوبندیه نیز عبارتند از: محمدقاسم ناناتوی، احمدرشیدگنگوهی، محمودحسن، انورشاه کشمیری، حسین احمدمدنی، خلیل احمدسهارنپوری، ابوالحسن ندوی و غیره. نکتهی مهم در مورد اهل سنت هند ایناست که قریب به اتفاق آنان از مذهب حنفی پیروی می کنند (رفیعی ،۱۳۹۰: ۱۹). دیوبندی هاخود را متعلق به نوع راست کیشتری از اسلام میدانند و از این رو میتوان آنها را سلفی[۶۷] نامید. سلفگرایی یک مکتب فکری از اسلام سنی است که پیشینیان (سلف). دیندار اسلام را به عنوان الگوهای نمونه در نظر دارد. آنها سه نسل نخست مسلمانان و دو نسل بعد از آنها را نمونههای آرمانی برای تقلید و پیروی میدانند؛ چرا که سلفیهامیترسند در دوره های بعدی تأثیرات فرهنگی باعث کم رنگ شدن آموزههای بنیادین اسلام شده باشد. سلفگرایی بیشترین تأکید را بر توحید دارد و اعمال غیراسلامی نظیرتکریم قبور و پیامبر و اولیاء را مردود میشمرد. دیوبندیها با تشکیل پاکستان به عنوان یک دولت- ملت مدرن مخالف بودند و خودشان مهمترین صدای راستکیشی اسلامی سنی در پاکستان میدانستند. به عقیده آنها، به ویژه تأکید بر شریعت، دیوبندی انعکاس بسیاری از سنتهای پاکدینانه [۶۸]وهابی سنی است. با وجود این اکثر پاکستانیها پیرو مکتب بریلوی هستند (واعظی ،۱۳۹۰: ۳۵۹ و ۳۶۰). مکتب دیوبندی و فرقه وهابیت نقش مهمی در رشد بنیادگرایی ازنوع خشونت آمیز در پاکستان دارند؛ چرا که هر دو جریان انجام جهاد علیه کفار را در میان طرفداران خود تبلیغ می کنند. شاه ولی الله دهلوی، رهبر مکتب دیوبندی جهاد در راه خدا را به عنوان ابزاری برای مبارزه با کفار میدانست و پس از تأسیس مدارس دیوبندی در هند، مدرسان آنها رسماً جهاد را به دانش آموزان در این مدارس آموزش میدادند. مکتب وهابیت نیز که خود متأثر از افکار و اندیشه های ابنتیمیه بود، مبلغ افکاری مشابه بود و در مدارس دینی که از سوی این مکتب و با کمک دولت عربستانسعودی در پاکستان اداره میگردد به صورت علنی و رسمی در میان طلبهها، انجام جهاد علیه دشمنان به عنوان یک عمل واجب تبلیغ میگردید (مسعودنیا و نجفی ،۱۳۹۰: ۱۰۵). دیوبندیان معتقد بودند سیرت نبوی در ضمن سنت می آید و جزو امور دینی است و هیچ بخشی از امور دینی وجود ندارد، مگر آن که متصل به آثار سنت پیامبر باشد. آنان روش اعتقادی پیامبر را علم کلام، روش انجام احکام عملی را فقه و روش تربیتی و اخلاق پیامبر را تزکیه و احسان مینامند و معتقدند شریعت از چهار منبع: قرآن مجید، سنت رسولخدا، اجماع امت و اجتهاد اخذمیشود. آنان تمامی صحابه را متقی و عادل و همه را مورد احترام و حجت میدانند و رفتار آنها را معیار سنجش افراد قرارمیدهند. به نظر دیوبندیان، رابطه امت اسلام و صحابه تنها از بعد تاریخی نیست؛ بلکه پیوندی بر اساس صحبت و احترام است. پرداختن به مشاجرات و اختلافات صحابه و مناقشه بر سر آن نیز، نشانهی ضعف قبلی بوده و معتقدند اگر صحابه در امور اجتهادی به خطا رفته باشند، باز هم دارای اجر هستند و روانیست اختلافات صحابه به معصیت توصیف شود؛ زیرا آنان معصوم نیستند و اگرمعصیتی هم داشته اند، باز با ارادهی قبلی نبوده، بلکه صرفاً دارای انگیزه خارجی بوده است (پیری و دورانی ،۱۳۹۱: ۱۶ و ۱۷).
۳-۵-۲- سلفیگری و وهابیت:
سلفیگری[۶۹] از جمله باورهای نوظهور و تأثیرگذار بخش عظیمی از جهان اسلام است که در سراسرجهان در حال رشد و نمواست که در برخی مناطق به صورت جنبشهای سیاسی و اجتماعی ظاهر شده و بر سرنوشت جهان اسلام تأثیر فراوانی نهاده است. سلفیگری معاصر اگر چه از باورهای نوظهور و تأثیرگذار در جهان اسلام به شمار می آید لیکن ریشه در باورهای بعضی از نحلهها و جریانهای صدراسلام دارد که امروزه از سوی داعیان و پیروانش، در سراسرجهان در حال تبلیغ و نشر روایت و قرائت خود از اسلام میباشد. آنان به ویژه در سالها و دهههای اخیر به دستاوردهایی دست یافته و مراکز دینی بسیاری را در اقصی نقاط جهان راه اندازی کرده و در مناطقی به صورت جنبشهای سیاسی، اجتماعی ظاهرشده و بر سرنوشت جهان اسلام تأثیر گسترده نهاداند. تحولات و فعل و انفعالات این جنبش، ماحصل برخورد مدرنیته و جهان اسلام بوده و طرح قدرتمندانه آن مدیون این تلاقی و برخورد است. از جمله عناوین و القابی که وهابیان و گروهی از جماعتهای اسلامی برخود گذاشته و برآن افتخار می کنند، عنوان سلفیه یا سلفیگری است. این عنوان به نوبهی خود بیانگر یک ایده و روش در برخورد با مسایل دینی است. آنان میگویند: بهترین عصر، عصر سلف صالح است؛ عصری که به پیامبراکرم صلیالله علیه و آل و زمان نزول وحی نزدیکتراست چون مسلمین صدر اسلام سنت پیامبرصلیالله علیه و آله و قرآن کریم را بهتر درک میکردند، لذا فهم آنان برای ما حجت است. طریقهی سلفیه نوعی تجدد در مذهب حنبلی و وهابی محسوب میشد و پیروان آن معتقد بودند که قطع نظر از صنایع و فنون جدید، مسلمین نباید چیزی از فرهنگها اخذ و اقتباس کنند. صبحی محمصانی در این باره مینویسد: رواج مذهب حنبلی از سه مذهب دیگر اهل سنت و جماعت کمتراست. مجدد این مذهب سالها پس از وی دو مجتهد بزرگ اسلام ابن تیمیه و شاگردش ابن قیوم بودند و سالها بعد، در قرن دوازدهم هجری محمدبن عبدالوهاب تجدیدنظری در آن مذهب کرد و عقیده دینی خود را بر مذهب حنبلی استوار ساخت و مذهب جدیدی [۷۰]پدیدآورد که به نام او مذهب وهابی خوانده می شود و اکنون در عربستان سعودی رواج دارد. ولی طبق نوشته دکترزکی[۷۱] وهابیها از دو جهت با حنبلیهاتفاوت دارند: یکی این که تقلید از غیر پیشوایان چهارگانه اهل سنت یعنی مالک و ابوحنیفه و شافعی و ابن حنبل را منع می کنند و مذهب دیگر و از جمله مذاهب شیعه را قبول ندارند. دوم این که وهابیها در برخی از مسایل فرعی، هر گاه رای متکی به نص جلی از کتاب و سنت از یکی از پیشوایان سه گانه غیر از احمدحنبل صادر شده باشد و به صدورآن یقین کنند، به آن رای عمل می کنند و درآن مساله به خصوص به رای احمدحنبل عمل نمیکنند. دکترزکی در دنباله آن میافزاید: مذهب وهابی هم مانند فرقههای دیگرمذهبی و سیاسی و اجتماعی، دستخوش دگرگونیهایی شده است و اختلاف سلیقه در درک تعالیم آن و کیفیت اجرا و عمل به آن اثر گذاشته است. هر چند مذهب و مسلک وهابیها توسط محمدبن عبدالوهاب نجدی پدید آمده، ولی اساس معتقدات وهابی ها را افکار نظرات ابن تیمیه تشکیل میدهد. از این رو باید ابنتیمیه حنبلی را پیشرو علمای وهابی دانست. فرقهوهابیت، نه تنها در این خصوص انکاری ندارد، بلکه به آن میبالند. خود ابن تیمیه هم تحت تأثیر برخی از احادیث و آراء احمدحنبل پیشوای ضابله، متوفی سال۲۴۱ هجری قرار داشته. از این روافکار احمدحنبل یکی از مهمترین منابع فکری ابن تیمیه و شاگردش ابن قیم جوزی به حساب می آید (عبدی پور ،۱۳۸۸: ۴ و۱۱ و ۲۲ و ۲۳ و ۳۳).
۳-۵-۳- نسبت بین سلفی و وهابی:
حسن بن علی سقاف اردن شافعی بر این باور است که فرقی بین سلفی و وهابی نیست و هر دو گروه دو روی یک سکه هستند و اعتقادات و افکارمشترکی دارند. وهابیها در داخل جزیره العرب به وهابی حنبلی معروف می باشند و در خارج جزیره العرب سلفی نامیده میشوند. وی در این باره میگوید: سلفیه معاصر به پیروان ابن تیمیه حنبلی و مذهب امامان حنابله اهل تجسیم اطلاق می شود که بیرون از جزیره العرب هستند. همه سلفیهای معاصر در جزیره العرب، ابن تیمیه حنبلی، یکی ازعلمای حنابله را امام، مرجع و شخصیتی برجسته میدانند و اصطلاح وهابی را به خاطر قبیح بودن استفاده نمیکنند. وهابیها یا سلفیها، پیروان مذهب حنبلیاند.
که معمولاً از سوی بزرگان خانواده متوجه زوجین جوان است پی می بریم که در کشور ما این مورد به وفور یافت می شود(علیزاده، ۱۳۸۸).
به عبارتی حساسیت ها ، کنجکاوی ها و نگرانی هایی که آنها نسبت به هم نشان می دادند فرو کش می کند و باعث ایجاد کرختی در بین آنها می شود و این احساس باعث می شود که همیشه یک طرف نسبت به رفتارهای دیگری شکایت داشته باشد، مواردی مانند درک نشدن، بی توجهی، اشتغال زیاد ، تکروی و بی توجهی به نیازها و خواسته های طرف مقابل که معمولا این شکایت ها بیشتر از جانب زنان نسبت به مردان صورت می گیرد،همچنین گاهی مردان از انرژی و نشاط نداشتن همسر، بی علاقگی و فراموشکاری و بی دقتی در امور گله مند هستند. به خصوص آن که مسائل استرس زا و اشتغال های فرهنگی و فیزیکی و نبود آرامش در محیط زندگی و کار نیز باعث تشدید این موضوع می شود. دژکام (۱۳۸۱) بروز چنین مشکلاتی در جامعه ایرانی را نتیجه گذر از جامعه سنتی به صنعتی می داند و اضافه می کند: «یکی از مهمترین آسیب های ناشی از مولفه های متفاوت جامعه سنتی و صنعتی ، گسسته شدن روابط خانوادگی و به سردی گراییدن روابط مثبت و شیرین خانوادگی است» (رسولی ، ۱۳۸۷).
روابطی که با گذشت زمان و گذر از این پروسه منجر به متفاوت شدن خواسته ها ، نگرش ها و نیازهای زن و مرد و متعاقب آن دور شدن آنها از هم شده است که در چنین شرایطی تنها وجود انگیزه ای خاص می تواند دو نفر را به زندگی در کنار هم وادار کند که معمولا این انگیزه نیز وجود فرزندان و یا در کشور ما مسائل خاص اجتماعی است، مسائلی که منجر به تحمل زندگی و ادامه آن می شود . در حالی که این گونه زندگی کردن هر لحظه آماده رخدادی جدید خواهد بود. بی تفاوتی آخرین مرحله روابط بین زن و شوهر است که در آن اصل «بود و نبود» همسر فرقی برای زوجین نمی کند بلکه مسائل جنبی دیگر زندگی از جمله مسائل مالی و امنیت اجتماعی زن است که احساس نیاز به همسر را شکل می دهد (رسولی ، ۱۳۸۷).
تشکیل زندگی قبل از شناخت کافی و لازم ، آرمانهای مورد نظر در زندگی را به چالش برده و علاوه بر ایجاد فاصله ، زمینه را برای بروز اختلافات دیگر در زندگی فراهم می سازد . تعارض و فشارهای روانی ناشی از کمبود فوق بر هر دو طرف (چه زن و چه مرد) بدبینی و عدم سازش غیر رسمی را تقویت می نماید. این چالش ها و تنش ها در بسیاری از زندگی ها، بیشتر زمانی سر از شاخه زندگی در می آورند که فرد یا افراد دیگری به نام فرزندان به کاروان این زندگی اضافه شده اند و بعضا علایق دو جانبه، اما متفاوت پدر و مادر به فرزندان، مانع جدایی رسمی و قانونی می گردد. اما ادامه زندگی نیز نرمال نمی باشد و متاسفانه بیشترین ضربات روحی از این جریان تند متوجه همان فرزند یا فرزندان می شود. چرا که قطعا متوجه نزاع ها، بگو مگو ها، بی احترامی ها، قهرها و دعواها و سایر مسائل حاشیه ای والدین خود شده و در تحلیل های کودکانه خود با نوعی ناکامی مواجه می شوند (میرزا خانی ، ۱۳۸۷).
۲-۱-۳- نظریه های طلاق عاطفی
در خصوص پدیده طلاق عاطفی دیدگاه های نظری محدودی ارائه شده است که در ادامه توضیح مختصری در باب هر یک آمده است.
۲-۱-۳-۱- نظریه طلاق عاطفی کسلر
از دیدگاه کسلر مرحله اول جدایی زوجین از یکدیگر سرخوردگی از رابطه زناشویی است که با ادامه این روند و مدت دار شدن این جدایی عاطفی زوجین احساسات و عواطف نسبت به یکدیگر را انکار کرده و از انجام وظایف و تعهدات زناشویی نسبت به یکدیگر امتناع می کنند که این امر می تواند منجر به جدایی محل خواب و یا صرف غذا به صورت انفرادی و جدا شود. پنجمین مرحله در طلاق عاطفی زوجین به یاد خاطرات شیرین گذشته خود در صدد بهبود شرایط زندگی خود بر می آیند اما نکته مهم اینجاست که با ورود به مرحله سوم یعنی امتناع از تعهدات زناشویی نسبت به یکدیگر و عدم همبستری زوجین با یکدیگر رشته های عاطفی و محبت بین آنها گسسته شده و در نهایت قطع رابطه عاطفی و وقوع طلاق عاطفی شکل می پذیرد .
۲-۱-۳-۲- نظریه سیستمی کیفیت زناشویی مارکز
استفن مارکز.[۲۱]، با نگرشی سیستمی به فرد رابطه او با همسرش و رابطه فرد با دیگران می نگرد. او چهارچوب نظریه خود را چنین توضیح می دهد که یک فرد متاهل دارای زاویه درونی, زاویه همسری و زاویه سوم است که هر نقطه تمرکز خارج از خود به جز همسر را نشان مید هد. مارکز کیفیت زناشویی را نتیجه شیوه هایی می داند که افراد متاهل خود را سازماندهی می کنند فردی که «من» او حرکات منظم و معینی اطراف و بین هر سه زاویه داشته باشد و به گونه ای خود را سازماندهی کند که نسبت به زاویه های گوناگونش مشغولیت و توجه فرد را به خود جلب کند و سایر زوایا توجهی دریافت نکنند فرد کیفیت زناشویی پایینی دارد.
بر این اساس او هفت مدل کیفیت زناشویی را متمایز می کند که سه مدل را کیفیت زناشویی پایین و چهار مدل را کیفیت زناشویی بالا در نظر می گیرد. یکی از مدل های کیفیت زناشویی پایین الگوی جدایی است که در آن هر دو همسر با زاویه سوم شان آمیخته اند و از زاویه همسری شان فاصله گرفته اند. سومین زاویه قدرتمند می تواند هر چیزی از جمله فرزند کار و دوستان باشد. زناشویی های جدا علی رغم پایین بودن کیفیت شان می توانند بسیار با ثبات و طولانی باشند. به نظر می رسد ترکیب جدایی در مواردی می تواند به عنوان طلاق عاطفی در نظر گرفته شود.
۲-۱-۳-۳- نظریه مثلث عشق استرنبرگ
رابرت استرنبرگ[۲۲] جوانب مختلف عشق را با مثلثی که دارای سه مولفه تعهد، صمیمیت و شور و اشتیاق است نشان می دهد. سه مولفه عشق به طرق گوناگون با هم ترکیب می شوند که بر این اساس استرنبرگ هشت نوع رابطه را مشخص کرده است. یکی از انواع رابطه عشق تهی است که تنها شامل تعهد و فاقد صمیمیت و شور و اشتیاق است. نوع دیگر نیز عشق ابلهانه است که شامل تعهد و شور و اشتیاق و فاقد صمیمیت است. با در نظر گرفتن سه مولفه مثلث عشق استرنبرگ از آنجا که طلاق عاطفی رابطه ای فاقد صمیمیت است می توان دو نوع رابطه تعریف شده توسط استرنبرگ یعنی عشق تهی و عشق ابلهانه را طلاق عاطفی خواند.
۲-۱-۳-۴- نظریه نظم خرد چلبی
نظریه نظم خرد به بررسی چهار مشکلی که نظم اجتماعی در سطح خرد با آن مواجه است می پردازد. شامل چهار نوع تعامل است که حق و تکلیف و عاطفه مبادله می شوند. از لحاظ تحلیلی نیز چلبی تعامل را دارای دو وجه عمده ابزاری و اظهاری می داند. که روابط خانوادگی از مصادیق رابطه اظهاری محسوب می شود. در رابطه اظهاری نوعی صمیمیت اعتماد و تعهد وجود دارد. تعلق روانی و معاشرت پذیری اساس این نوع رابطه را تشکیل می دهند. مطابق نظریه چلبی از طریق تعامل اظهاری ما یا اجتماع یا گروه اجتماعی شکل می گیرد. یعنی سنگ بنای ما یا اجتماع تعامل است مشروط بر اینکه تعامل صیغه اظهاری به خود بگیرد. جهت حفظ ما و بالطبع حفظ الگوهای تعاملی نظم اجتماعی خرد حداقل در چهار بعد با چهار مشکل هم فکری مشترک هم گامی مشترک هم دلی مشترک و هم بختی مشترک مواجه است.
با توجه به نظریه نظم خرد اگر خانواده را اجتماعی کوچک و سطح خرد در نظر بگیریم در صورت ایجاد مشکل در هم فکری هم گامی هم دلی و هم بختی مشترک بین همسران در تعامل همسران اختلال ایجاد می شود که اختلال در بعد اظهاری تعامل همسران را می توان طلاق عاطفی خواند.
مارک نپ تحلیل عمیقی از مراحل آغاز آزمودن و پایان دادن یک رابطه و انواع فراگرد ارتباطی مربوط به آن ها که هر مرحله را از مرحله دیگر ممتاز می کند ارائه داده است. این مراحل از ساختن یک رابطه آغاز می شود. و پس از رسیدن به اوج رابطه رو به زوال نهاده و به طرف جدایی حرکت می کند. او در کل ده مرحله را در روابط افراد تفکیک کرده که پنج مرحله مربوط به پیوند و پنج مرحله مربوط به جدایی است.
۱- مرحله افتراق: زمانی است که طرفین رابطه یا یکی از آن ها احساس کنند که رابطه او با دیگری او را کاملا محدود کرده است. در این وضعیت طرفین بیش تر از وجوه اشتراک به تفاوت ها می اندیشند و سعی در برجسته کردن اختلافات دارند.
۲- مرحله محدود کردن: در این مرحله طرفین رابطه شروع به کاهش دفعات ارتباط و میزان صمیمت آن می کنند اشتیاق چندانی برای ارتباط از خود نشان نمی دهند و از صحبت درباره موضوعاتی که منجر به تنش و مشاجره می شود پرهیز می کنند. رابطه به گونه ای محسوس به سمت رسمیت گرایش می یابد جملات و عبارات طرفین نشان از بی تفاوتی نسبت به طرف مقابل و خواسته های او دارد.
۳- مرحله بی روح شدن رابطه: بیان گر افزایش تخریب رابطه است. در این مرحله پیام های کلامی یا غیر کلامی به گونه ای هستند که عموما میان اشخاص بیگانه رد و بدل می شوند و رنگی از محبت جاذبه و گذشت در آنها نیست. در واقع دیگر در مورد خود رابطه اندیشه ای نمی شود و علت ادامه رابطه در این وضعیت عواملی فراسوی جاذبه و توجه به طرف دیگر رابطه است.
۴- مرحله پرهیز از یک دیگر: در این مرحله طرفین رابطه با گریز از یکدیگر سعی می کنند ناراحتی های خود را کاهش دهند و اغلب جدایی جسمی انجام می گیرد. یعنی طرفین سعی می کنند به هم نزدیک نشده و یکدیگر را نبینند. این مرحله در رابطه با همسران به سختی انجام می گیرد زیرا آن ها به خاطر شرایط زندگی مشترک مجبورند در یک خانه زندگی کنند.
۵- مرحله جدایی: آخرین مرحله در روابط افراد است جدایی ممکن است پس از یک مکالمه کوتاه یا پس از یک عمر زندگی مشترک صورت پذیرد.
در مجموع با توجه به نظریات مورد بررسی به ویژه تحلیل مارک نپ از مراحل جدایی می توان طلاق عاطفی را وضعیتی در نظر گرفت که رابطه همسران در مراحل محدود کردن بی روح شدن و پرهیز از یکدیگر باشد.
۲-۱-۴- عوامل مؤثر بر اختلافات زناشویی و طلاق:
زمینه های اختلاف که پیوند زناشویی را تهدید میکند بسیار متعدد هستند که عبارتند از:
۲-۱-۴-۱- وقت صرفکردن با هم
با آنکه بسیاری از زوجها شاکی هستند که بهقدر کافی با هم وقت صرف نمیکنند، اغلب به این نتیجه میرسیم که مشکل اصلی، مدت با هم بودن نیست؛ بلکه مسئله اینجاست که این فرصت با هم بودن چگونه میگذرد. اختلافات اصولی احتمالاً برای زندگی مشترک مضر هستند، اما از آنها بدتر کمتوجهی زن و شوهر به راضی کردن یکدیگر هنگام صرف غذا و هنگام حضور در مهمانیها است (بک آرون، ۱۹۲۱). ارتباط نقش مرکزی در ازدواج ایفا می کند (بورلسون و دنتون[۲۳]، ۱۹۹۷) به گونه ای که از لحاظ ویژگی های زناشویی مشخّص شده است که ارتباط موثر و کارآمد میان شوهر و همسر مهم ترین جنبه ی خانواده های دارای عملکرد مطلوب می باشد (گریف[۲۴]، ۲۰۰۰).
بک وجونز[۲۵] (۱۹۷۲ به نقل از ساپینگتون، ۱۳۸۲) متوجه شدند که رایج ترین مشکل در ازدواج های نا آرام و پر دردسر همانا ارتباط ضعیف است. به عبارت دیگر موضوعات ارتباطی ممکن است نگرانی ها و دل مشغولی های اوّلیّه ی برخی زوج های مراجعه کننده برای درمان باشد. رویکردهای ارتباطی اغلب با سه فرض اساسی به بررسی ازدواج و روابط زناشویی می پردازند:
۱- تعارض های زناشویی غیر قابل اجتنابند، هدف درمان های ارتباطی حذف کامل این تعارض ها نیست بلکه تلاش می کنند تا به آنها جهت دهند و آنها را در مسیرهایی سازنده به کار اندازند.
۲- ارتباط در دو سطح کلامی و غیر کلامی روی می دهد و یکی از دلایل اصلی بروز اختلاف های زناشویی، ناهماهنگی پیام هایی است که به طور همزمان توسط این دو سطح منتقل می شوند.
۳- همسران در شیوه های برقراری ارتباط با یکدیگر تفاوت دارند (سهرابی، ۱۳۸۲). در کل ، یک فرض عمومی این بوده است که علّت بسیاری از مشکلات ارتباطی زناشویی، مهارت های ارتباطی ناکارآمد از طرف همسران می باشد و مطابق با این دیدگاه اپونوهیوو کراچدر ۱۹۹۶ بیان کردند که آموزش ارتباط به عنوان کوششی جهت ترمیم رابطه مسئله دار، مولّفه ای مهم در بسیاری از رویکردهای درمان زناشویی است. (بورلسون و دنتون، ۱۹۹۷).
۲-۱-۴-۲- تقسیم کار
کار بسیاری از زوجها بر سر تقسیم وظایف و اینکه زن و شوهر هر کدام موظف به انجام چه مسئولیتهایی هستند به اختلاف میکشد. با بیاعتبار شدن تدریجی نقشهای سنتی زن و مرد، تعیین مسئولیتهای زن و شوهر در قبال هم دشوار شده است. از دیرباز و براساس یک رسم متداول، نقش مرد در خانواده تحصیل درآمد و نقش زن انجام کارهای خانه و نگهداری از بچه ها بوده است. اما وقتی زن و مرد هر دو بیرون از منزل کار میکنند، زن اغلب مسئولیت دوگانهای پیدا میکند. هم باید در بیرون از منزل برای تحصیل درآمد کار کند و هم در منزل به کارهای خود رسیدگی نماید.
با توجه به تحولات تدریجی و موقعیتی که امروزه فراهم آمده، زن و شوهر در کار تأمین درآمد و انجام وظایف خانهداری با هم مشارکت میکنند. این تحول با آنکه در زمینههایی اسباب تحکیم پیوندهای زندگی زناشویی را فراهم کرده، در بعضی زمینه ها و بهخصوص در مواردی که نقشها نامشخص و درهم شدهاند، اشکالاتی به وجود آورده است. در بهترین شرایط، تقسیم وسیلۀ مناسبی برای تسهیل انجام کارهاست. اما زوجهایی که هدف را گم میکنند در ارزیابی سهم یکدیگر با دشواری روبهرو میشوند. انجام دادن کار در انقیاد دکترینهای مجردی نظیر انصاف، مساوات و عمل متقابل قرار میگیرد. کار هم که انجام میشود، زن و شوهر بر سر اینکه هر کدام چه اندازه در تحقق هدف نقش داشتهاند، کارشان بهبحث و اختلاف میکشد و یکدیگر را به زیرپا گذاشتن پیماننامۀ ازدواج متهم میکنند.
یکی از منابع عمدۀ این اصطکاک دکترین انصاف است. ممکن است زن و شوهری که با هم اختلاف دارند مدعی باشند که بیش از سهم و حد خود کار میکنند. بر سر اینکه چه کسی باید ظرفها را بشوید یا بچه ها را در رختخواب بگذارد و غیره گفتگو درمیگیرد. زیربنای این قبیل منازعات را باید در برداشتها، طرز تلقیها و نگرانیهایی جستجو نمود که کار را به اختلاف میکشاند (بک آرون، ۱۹۲۱).
۲-۱-۴-۳- نگهداری از بچه ها
بخش عمدهای از طرز تلقی مربوط به تربیت کودک و نگهداری از او به تجربه سالهای کودکی زن و شوهر باز میگردد. بعضی پدر و مادر خود را الگو قرار میدهند و جمعی در جهت مخالف رفتار آنها حرکت میکنند. اما به هر صورت، زن و شوهر در مقام پدر و مادر طرز پرورش خود را معیار قرار میدهند. علاقهمندترین والدین نیز گاه با پافشاری بیش از حد برای اصلاح رفتار فرزندانشان نتیجۀ معکوس میگیرند. از جمله عوامل دیگری که میتواند اسباب تشویش پدر و مادر شود، تردیدهای پنهانی است. مثلاً ممکن است مادری از درست بودن رفتار خود مطمئن نباشد. این تردید میتواند به موقعیتی منجر شود که او خود را یک مادر شکست خورده بداند. در این مورد، وقتی از کودک رفتار ناشایستی سر میزند، مادر بیش ازحد تناسب واکنش خشمگینانه نشان میهد.
در میان بدرفتاری کودک و واکنش بیتناسب مادر چیزی وجود دارد که آن را افکار خودانگیخته (اتوماتیک) مینامیم. مثلاً، ممکن است مادر با مشاهدۀ بدرفتاری فرزند خود نتیجه بگیرد: «بدرفتاری او تقصیر من است. من باعث شدهام که چنین رفتاری داشته باشد.» بعد برای رهایی از این ذهنیت میخواهد به هر شکل به خود ثابت کند که مادر خوبیست. برای فرزند مقررات انضباطی شدیدتری وضع میکند و با این کار میخواهد تصویر ذهنی خودش را بهتر کند.
اما وقتی کودک مطابق معیارهای او ظاهر نمیشود، بار دیگر تحت تأثیر تردیدی که به خود دارد تصمیم میگیرد که فرزندش را به اطاعت از مقررات خود مجبور کند. در این مرحله، اگر شوهر او را به خاطر سختگیری بیش از حد مورد شماتت قرار دهد، نگرانی از مادر بد بودن بار دیگر در او ظهور میکند و در نتیجه و به احتمال زیاد برای رهایی از این نگرانی این بار شوهر را آماج حمله قرار میدهد.نظر به اینکه برخوردهای میان زن و شوهر اغلب ناشی از دلواپسی از لوس کردن بیش ازحد فرزندان، بیتوجهی زیاد به آنها، آسیب زدنهای جبرانناپذیر و یا تردید بهصلاحیت خود در انجام وظیفۀ پدری یا مادری است، خوبست که پدر و مادر در فراسوی عصبانیت خود به جستجوی علل اصلی دلواپسیها و تردیدها بگردند. مطرح ساختن صریح نگرانیها و دلواپسیها ممکن است کمکی به تخفیف آن بکند، علاوه بر آن، طرح موضوع با همسر میتواند به ارزیابی این قبیل نگرانیها کمک کند. اگر معلوم شود که چنین چیزی وجود دارد، زن یا شوهر میتوانند با اقدامی مشترک در رفع آن بکوشند (بک آرون، ۱۹۲۱).
در زمینه نقش فرزند یا فرزندان در ازدواج از دو منظر می توان نگریست: یکی اثر فرزند بر کیفیت روابط زناشویی والدین و دیگر تاثیر روابط والدین بر فرزندان. مرور تحلیلی توانگ، کمپبل و فاستر[۲۶] (۲۰۰۳) نشان داد که والدین رضایتزناشوییپایین تری را در مقایسه با غیر والدها گزارشمی دهند. هم چنین ارتباط منفی معناداری بین رضایت زناشویی و تعداد فرزندان وجود دارد. تفاوت در رضایت زناشویی در میان مادرانی که کودک نوزاد داشتند مشهود ترین میزان را داشت. برای مردان این اثرپذیری به طور مشابه از سنّ فرزندان صورت می گرفت. اثر والد بودن بر رضایت زناشویی در میان گروه های اجتماعی- اقتصادی بالا منفی تر است. این داده ها مبین آن هستند که بعد از تولّد فرزندان، به دلیل تعارضات مربوط به نقش و محدود شدن آزادی، رضایت زناشویی کاهش می یابد. با این وجود مثال های بسیاری وجود دارند که کودکان، رضایت را بهبود یا افزایش می دهند یا حداقل اثر منفی ندارند (توانگ و دیگران، ۲۰۰۳). به عنوان مثال، پژوهش کاردک[۲۷] (۱۹۹۵) نشان می دهد که حضور فرزندان به طور مثبتی با رضایت زناشویی مرتبط می باشد.
۲-۱-۴-۴- مسایل مالی
مسایل مربوط به دخل و خرج هم اغلب موجبات اختلاف زن و شوهر را فراهم میسازد. با توجه به نقش دخل و خرج میتوان انتظار داشت که فعالیت مشترک زن و شوهر در تحصیل اسباب معاش و پرداخت هزینه ها بر وحدت و یکپارچگی میان زن و شوهر بیفزاید. اما اینجا هم آنچه قرار است اسباب همکاری بیشتر باشد، اغلب در جهت جدایی آنها از هم عمل میکند. در زمینۀ دخل و خرج اغلب با انواع مشغلههای ذهنی درخصوص انصاف، کنترل و رقابت وسایر معانی نمادین، که به فالیتهای مشترک لطمه میزند، برخورد میکنیم. بسیاری از زوجها بر سر چگونگی پرداخت مخارج با هم اختلافنظر دارند. بسیاری از آنها پس از رسیدگی چندین و چند ساعته فهرست مخارج یکدیگر را به بیتوجهی در خرج کردن درآمدها متهم میسازند و آتش خشم یکدیگر را برمیفروزند. مشکل زمانی بروز میکند که زن یا شوهر و معمولاً کسی که بیشترین بخش درآمد خانواده را تأمین میکند، در صدد کنترل مخارج، طبقهبندی اولویتها و سهمیهبندی برمیآید و طرف مقابل بهعنوان یک اقدام تلافیجویانه در برابر اعمال کنترل، پول بیشتری خرج میکند.گرفتاری دیگر زمانی بروز میکند که زن و شوهر، هر دو، از درایت لازم در اداره امور مالی زندگی بیبهرهاند. اداره امور مالی خانواده شبیه اداره کردن یک مؤسسه کوچک تجاری است و لازم است که زن و شوهر در زمینۀ مخارج با توجه به درآمد قابل مصرف خانواده همکاری کنند. باید اولویتها را در نظر بگیرند، مخارج ضروری را مشخص سازند و بعد از تخصیص درآمد به آنها درباره خرج باقیمانده درآمد برای تفریح، گردش، سرگرمی ـ و همچنین پساندازه تصمیم بگیرند.
متأسفانه خرج کردن بیش از رقم مورد توافق بهنوعی لج و لجبازی منتهی شده، نظام بودجهبندی خانواده را بههم میریزد. زن و شوهر باید در کار بودجهبندی و خرج درآمدهای خانواده از سیاستی استفاده کنند که از بروز لجبازی و اقدامات تلافیجویانه اجتناب شود (بک آرون، ۱۹۲۱). درآمد کم و ناامنی شغلی با رضایتمندی زناشویی پایین همراه است. هنگامی که زوجین دائماً درباره پول نگرانی داشته باشند، رضایتمندی زناشویی پایین خواهد بود (ساپینگتون، ۱۹۷۵).
به همین منوال، هر قدر در سطوح قشربندی اجتماعی پایین تر بیاییم، میزان طلاق رو به افزایش می گذارد ولی بالعکس، میزان طلاق در بین گروه های دارای منزلت حرفه ای و فنّی، کمتر است. (بنی جمالی و همکاران، ۱۳۸۳). از طرف دیگر بیکاری نیز یکی از عوامل پیش بینی کننده طلاق است در عین حال، رضایتمندی شغلی به ویژه برای شوهرها، با خشنودی زناشویی رابطه دارد (ساپینگتون، ۱۳۸۲) و بنابراین شغل تاثیر بسزایی در غنی سازی رابطه دارد. ولیکن در عین حال ملزومات شغلی گاهی اوقات می تواند با نقش زوجین رقابت کند (هالفورد، ۱۳۸۴).
۲-۱-۴-۵- مسئله اقوام همسر
وابستگیهای عاطفی زن و شوهر به خانواده های خود میتواند بر روابط زناشویی تأثیر سوء بگذارد. در بسیاری از موارد، توجه زیاد زن یا شوهر به پدر و مادر اسباب تکدرخاطر دیگری را فراهم میسازد. اقوام هم گاهی مسایلی برای فرزندان ازدواج کردۀ خود ایجاد میکنند. آنها هم مانند فرزندانشان گرفتار احساس بیعدالتی، تعمیم مبالغهآمیز و تفکرات نمادین هستند (بک آرون، ۱۹۲۱).
۲-۱-۵- تاثیر ات طلاق
۲-۱-۵-۱- تاثیر طلاق و اختلافات زناشویی بر زنان
ترس از تنهایی پس از طلاق احساسی است که زنان بیش از مردان ابراز می کنند. این ترس بیشتر ناشی از این نگرانی است که آیا شریک زندگی دیگری خواهد داشت؟ ترس و یاس از اینکه نتوانند بدون یک مرد زندگی کنند و فرزندان خویش را به تنهایی اداره کنند و شغلی بیابند و از نظر مالی خود و فرزندانشان را اداره کنند.این ترسهای واقعی ناشی از تردیدهای واقع بینانه درباره مسائل مالی بازار کار مشکلات بزرگ کردن فرزندان به تنهایی و تغییر در زندگی فردی و اجتماعی است (سوزان فوروارد[۲۸]،۱۹۹۷).
جدایی از همسر به طور ناگهانی یا پیش بینی شده برای همه اعضای خانواده علی الخصوص فرد درگیر، یک شوک محسوب می شود. در این هنگام بحران روانی رخ می دهد. احساس انسان با عقل منطبق نسبت و واکنش های فرد غیر ارادی است و در اکثر موارد دچار درماندگی می شود. در اولین مرحله انسان هنوز نمی داند باید واقعیت جدایی را بپذیرد یا نه؟ آیا تنها خواهد ماند؟ ایا در آینده همسری مناسب پیدا خواهد کرد(کگی کریستیان،۱۳۷۷).
فقدان همسر و تنهایی پس از طلاق موجب می شود که اکثر زنان پس از جدایی به ناراحتی های روحی و جسمی دچار شوند و همچنان نیازهای عاطفی خود را در شوهر قبلی خود جستجو نمایند. کمبود معاشرت و تفریح به علت مسائل شهرنشینی در کلانشهر، مشکلات روانی زن را می افزاید (فرجاد،۱۳۷۲).
البته مشکلات روحی پس از طلاق به مراتب بیش از صدمات جسمانی آن می باشد. بعد روانی طلاق علی القاعده برای زن و مرد مساوی است مگر شرایط دیگری آن را تغییر دهد. لذا احساس خسارت بیشتر توسط زن در مسئله طلاق، به دوگانگی موقعیت اجتماعی و اقتصادی زن و مرد در جامعه باز می گردد.زن مطلقه به علت عدم استقلال اجتماعی فاقد پایگاه اجتماعی معینی بوده و به خانواده پدر یا برادر وابسته است. تفاوت زن و مرد در ازدواج مجدد پس از طلاق نیز به موقعیت اجتماعی اقتصادی متفاوت آنها باز می گردد. در واقع طلاق یک تهدید اجتماعی اقتصادی برای زن محسوب می شود(اورعی،۱۳۶۶).
بسیاری از افراد مطلقه (اعم از زن یا مرد) پس از طلاق شغل خود را از دست می دهند از دیگر مسائل و مشکلات زنان مطلقه، تهیه مسکن و مکانی برای زندگی است. کمتر کسی حاضر است به یک زن مطلقه اتاق اجاره دهد(فرجاد،۱۳۷۲).
در رهیافت ناتوانسازی فرض بر این است که گروهی از شهروندان،یعنی افرادی که دارای حالت خطرناک هستند،در معرض ارتکاب جرم بوده و جامعه باید این گروه را ازطریق توان گیری تحت کنترل درآورد.
پس در این حالت، مجازات بر فرد دارای حالت خطرناک به دلیل وضعیتی که دارد،نه ارعاب دیگران ویا حتی خودش،تحمیل می شود.در نگاه بازدارندگی مجرم یک انسان منطقی ومعقول است که آزادانه و طی یک فرایند انتخاب منطقی جرم را بر میگزیند. ولی سازی هیچ فرضیهای در مورد مجرمین و اینکه چرا مرتکب جرم میشوند، ندارد؛بلکه تنها می خواهد با نگهداری و کنترل مجرمین،آنان را از ارتکاب جرم ناتوان سازد.[۵۳]
ناتوانسازی تلاش دارد مجرمین را به عنوان یک توده جمعیت دستکاری کرده و با شناسایی پر ریسک ترین دستههای مجرمین،آنها را از ارتکاب جرم ناتوان سازد.
در این رویکرد،هدف ارائه رفتار جایگزین در نتیجه محاسبات منطقی بوسیله افراد نیست بلکه هدف کنترل جمعیت خطرناک بوسیله مجازات است.
نظریه ناتوانسازی نیز همانند نظریه سزادهی که با تسلط اندیشه اصلاح و درمان برای مدتی طولانی به حاشیه رفته بود، پس از آشکار شدن ضعف و ناتوانی مدل بالینی دوباره مورد توجه قرار گرفت. همگام با جنبش سختگیری علیه جرم احیا شد وبه عنوان ابزاری مهم هم در جهت مدیریت و مهار جرم و هم در جهت سرکوب و شدتگرایی به کار بسته شد. به نحوی که امروزه ناتوانسازی مجرمان به ویژه از طریق حبسهای طولانی مدت از اهداف اصلی مجازات تلقی می شود، زیرا غایت کنترل و مهار جرم جایگزین غایت اصلاح و درمان و بازسازی مجرمان شده است.[۵۴]
قانونگذار در پارهای از قواعد ناظر بر تعدد جرم ،برای فردی که مرتکب چند جرم شده است مجازات بیشتری در نظر گرفته است که این نشان دهنده این است که قانونگذار هم تحت تأثیر اندیشه ناتوانسازی قرار دارد و میخواهد از طریق افزایش مجازات مرتکب تعدد جرم اورا برای مدتی از جامعه دور نگه دارد تا حالت خطرناک وی منتفی شود.
با توجه به اینکه حالت خطرناک یکی از عوامل مهم در تعیین مجازات برای مرتکب تعدد جرم میباشد در گفتار بعدی به بررسی این عامل در تعیین نوع مجازات برای مرتکبین تعدد جرم میپردازیم.
گفتار سوم:تحول مفهوم حالت خطرناک
ارتکاب جرایم متعدد نشانه ناسازگاری، حالت خطرناک بزهکار و عدم موفقیت او در تطابق خود با جامعه است و اینکه به چه دلیل وی نتوانسته خود را با جامعه وفق دهد و زندگی خود را از سر بگیرد می تواند علل زیادی داشته باشد.
یکی از عوامل جرمشناختی مؤثر در خصوص تعیین واکنش در برابر مرتکب جرایم متعدد حالت خطرناک است، و با توجه به اینکه تحول مفهوم حالت خطر ناک خود عاملی مؤثر در تحول اهداف مجازاتها می باشد می توان گفت که قانونگذار در قانون مجازات اسلامی ۱۳۹۲به این تحولات توجه داشته است و بر این اساس واکنشهای متفاوتی را در برابر مرتکبان جرایم متعدد در نظر گرفته است بویژه اینکه از نظر قانونگذار وقتی مجرمی بیش از سه جرم مرتکب می شود معلوم می شود که تمایل و عادت بزهکاری در او ریشه عمیقتری پیدا کرده است و چنین مجرمی حالت خطرناک و ناسازگاری بالاتری دارد و جامعه به دلیل احساس خطر شدت عمل بیشتری را نسبت به او معمول میدارد.
جرم شناسان تعاریف متعددی از حالت خطرناک ارائه دادهاند که به رغم تفاوت هایی که از لحاظ منطوق آن ها به چشم میخورد ، از حیث معنا و مفهوم قرین یکدیگرند. از جمله گفته شده است « حالت خطرناک وسوسه احتمالی در مجرم است که در اثر آن دست به ارتکاب عمل مجرمانه خواهد زد.»[۵۵] در این تعریف این حالت فرد را در وضعیتی قرار میدهد که تمایل به ارتکاب جرم پیدا می کند و متعاقبا به آن دست میزند. همچنین حالت خطرناک را حالتی دانسته اند که بر اثر اقتران عوامل فردی و اجتماعی جرم زا و تأثیرآنها در شخص معین ،او را در مظان ارتکاب جرم قرار میدهد[۵۶] این تعریف که مربوط به جرم شناسی بالینی است ، بیان گر این مطلب است که تأثیر عوامل جرم زا بر همه افراد یکسان نیست.
برای تعیین تبهکاری (حالت خطرناک) بزهکار و ارزیابی آن، باید استعداد جنایی فرد مذکور در نظر گرفته شود[۵۷] به تعبیر فون لیست ، هر گاه از وضع روحی و جسمی فرد مجرم استنتاج شود. که با وجود اجرای مجازات معمولی نمیتواند از دست زدن به اعمال مجرمانه خودداری کند ، دارای حالت خطرناک است؛ این حالت با وجود آنکه فرد دست به ارتکاب جرم نزده ، نیز می تواند موجود باشد . ژان پیناتل نیز حالت خطرناک را احتمال موجود در فرد دانسته مبنی بر اینکه بتواند به ارتکاب عمل ضد اجتماعی که در علم حقوق جرم نامیده می شود ، دست زند.[۵۸]
از تعاریف بالا بر می آید که حالت خطرناک دارای ویژگیهایی چون توجه به وضعیت روحی و جسمی بزهکار، تأثیر کیفر در بازداشتن فرد از ارتکاب جرم و توجه به وجود حالت خطرناک در بزهکاران بالقوه است. از برخی از تعاریف نیز استنباط می شود که به صرف وجود حالت خطرناک و بدون اینکه فرد مرتکب جرمی شده باشد، می توان ضمانت اجراهای کیفری را در مورد وی اعمال کرد. این راهکار با توجه به سؤ استفادههایی که میتوانست ازآن صورت گیرد، با استقبال روبه رو نشد و به جای آن « مفهوم مجرم خطرناک» را پذیرفتند. یعنی فردی که مجرم است و بر مبنای برخی از فاکتورهای حقوقی و بالینی دارای حالت خطرناک است.
مفاهیم حالت خطرناک شخصیت جنایی، همزمان با تولد جرم شناسی علمی و در مسیر پیدایش مکتب تحققی مطرح شدند، ارتکاب جرم امری اجتنابناپذیر تلقی گردید و پیشنهاد شد به منظور دفاع اجتماعی ، با شناسایی حالت خطرناک افراد ، آنان را با اقدامهای دفاع اجتماعی رو به رو سازند. در این مکتب ، حالت خطرناک دارای دو جنبه “ظرفیت جنایی” یعنی وضعیتی که به واسطه اقتران عوامل جرم زا در فرد پدید می آید و"سازگاری اجتماعی"، به معنای انطباق و جامعهپذیری فرد است. در این مکتب راهکارهای اصلاحی و درمانی، مناسب با این حالت تعریف و به منظور رفع آن نزد مجرم و محیط او اقدام می شود. این مکتب درصدد شناسایی علل بزهکاری و رفع آن است .در واقع در این مکتب بزهکار فردی بیمار بوده که مجبور به بزهکاری شده و مابه ازای حالت خطرناک وی اقدامات تأمینی و تربیتی و مراقبتی بود. اما در مکتب دفاع اجتماعی نوین معتقد بودند که بزهکار را طرد نکنیم و بگذاریم در دل جامعه بماند. ولی اخیرا آنچه از قوانین و مقررات استنتاج میشودو تحول مفهوم حالت خطرناک و اقدام بر اساس این حالت برای مدیریت خطر ارتکاب جرم در مراحل مختلف سیستم عدالت کیفری میباشد که با کنار گذاشتن میانه و درمان مکتب تحققی ، در صدد مدیریت و کنترل گروهای در معرض خطر و تأمین امنیت عمومی است. حالت خطرناک مطابق با تحولات اخیر،حالت شخصی است که آگاهانه و عامدانه مرتکب جرایم شدید یا تکرار جرم می شود. این مفهوم از حالت خطرناک ، با آنچه که سابقا در مکتب تحققی وجود داشت، متفاوت است.در رویکرد مدیریت خطر ، دوباره توجه به حالت خطرناک احیا می شود، ولی این بار درمان و معاینهی بزهکاری، برای تعیین مجازات است؛ در واقع مبانی نظری مدیریت خطر بیشتر گرایش به سمت دیدگاه های کلاسیک دارد و معتقد است که مجرم حساب شده به سمت ارتکاب جرم رفته است. در رویکرد جدید، مجرمان با توجه به میزان خطرشان به دو دسته با خطر بالا و با خطر پایین تقسیم میشوند.و بر این مبنا ،اقدامات سیستم کیفری متفاوت خواهد بود.
حالت خطرناک ساده، به طور اتفاقی در شماری از مجرمان مشاهده می شود؛ زیرا حالتهای هیجانی و عصبانی بزهکاران سبب می شود افرادتحت تأثیر هیجانهای آنی و عاطفی به ارتکاب جرم روی آورند[۵۹].بنابراین این افراد قبل از ازتکاب جرم در حالتی قرار میگیرند که هر لحظه امکان دارد دست به انجام عمل ناقض قانون بزنند.
این حالت در اغلب بزهکاران وجود دارد؛بدین شکل که آنان قبل از ارتکاب جرم ، از حالت خطرناکی گذر کرده و با عبور از چنین بحرانی ، هر لحظه ممکن است مرتکب جرم شوند.[۶۰] این حالت خطرناک ضعیف در افرادی وجود دارد که ظرفیت جنایی آنان تا اندازهای بالا و میزان سازگاری اجتماعی آنان نیز بالا است. این گروه کم خطرترین گروه دارای حالت خطرناک هستند و معمولا تحت شرایطی خاص و به طور ناگهانی مرتکب جرم میشوند و پس از آن دیگر هیچگاه به سراغ ارتکاب جرم نمیروند. سیاست مراجع قضایی و پلیسی نسبت به بزهکاران بر اساس میزان خطر، دوگانه خواهد بود. این سیاست دوگانه که شامل رفتارهای ملایم و زندان های کوتاه مدت نسبت به بزهکاران کم خطر است، در مراحل مختلف دادرسی مانند صدور حکم و اجرای آن اتخاذ و اعمال می شود.[۶۱]
حالت خطرناک مزمن و شدید، گویای این معنی است که وضع روانی و اخلاقی بزهکار که باعث ناسازگاری اجتماعی می شود، ثابت و همیشگی است و به تعبیر دیگر«یک وضعیت معرفت النفسی و اخلاقی یا خصوصیت ضد اجتماعی است»[۶۲]. بنابراین مجرمان حرفهای که به ارتکاب جرم و ناسازگاری با جامعه عادت کرده اند، به حالت خطرناک مزمن مبتلا میشوند. به عبارت دیگر، حالت خطرناک مزمن، وضع روان شناسی و اخلاقی است که از ویژگی ضد اجتماعی برخوردار است[۶۳].
حالت خطرناک مزمن در میان بزهکاران بر اساس سه معیار شدت ، جهت و بیداری خطرناکی متفاوت است.[۶۴]
شدت خطرناکی: بر اساس شدت خطرناکی می توان میان فعالیت بزهکاران از حیث وخامت و یا خطرناکی فرق گذاشت، به دیگر سخن، این معیار موجب تفاوت بزهکاری حرفهای و بزهکاری به عادت می شود؛ زیا معمولا بزهکاران حرفهای به ارتکاب جرمهای شدید گرایش دارند، در حالی که بزهکاران به عادت، بیش تر به دنبال خود ارتکاب جرم هستند.
۲- جهت خطرناکی: جهت خطرناکی مشخص کننده تخصص عام یا عدم تخصص بزهکار است. مطابق این معیار تکرار کنندگان جرم به دو دسته بزهکاران متخصص و به عادت تقسیم می گردند.
بیداری خطرناکی: لحظهای است که حالت خطرناک به بالیدگی و اوج خود نزدیک شده و هر لحظه احتمال دارد بزهکاران احتمالی به بزهکاران واقعی تبدیل شوند.
اگر درک درستی از حالت خطرناک داشته باشیم ، می توان با ارزیابی کارشناسانه و با توجه به میزان خطری که مجرم در آینده برای جامعه بوجود می آورد، ضمانت اجرای مناسب برای سلب توان بزهکاری چنین شخصی مقرر نمود.
در مدیریت خطر جرم، سوژهی اصلی مجرم است و از منظر حقوق ایران ، مفهوم حالت خطرناک ذیل مجرم خطرناک پذیرفته شده است بر اساس نظریه مدیریت ریسک جرم ، مجرم خطر ناک کسی است که سوابق و خصوصیات روحی و اخلاقی و کیفیت و شدت جرم ارتکابی وی را در مظان ارتکاب جرم در آینده قرار می دهد. و بر این اساس، دادگاه ، برای مدیریت ریسک جرم و تکرار آن ، کنترل بزهکاری و یا کاهش خطرها و تهدیدهای مجرمانه یا جا به جایی آن ها ، تدابیری را بر اساس میزان خطر مجرمان اتخاذ می کند که در درجه های مختلف میان حذف بزهکاران از جامعه تا طرد و خنثیسازی و جلوگیری پیوسته یا موقتی از اضرار او به جامعه در نوسان است.
در جرم شناسی نو یا رویکرد مدیریت ریسک جرم، پیشگیری از جرم دیگر مبتنی بر ای علل فردی بزهکاری ، شناسایی و کاهش آسیبهای آن نیست . بلکه به منظور تشخیص و شناسایی سیمای جنایی و ویژگیهای گروه های خطرناک که احتمال ارتکاب جرم و تکرار آن را دارند، به مثابه فاکتورهای خطر آفرین و موقعیتهای خطر زا (عوامل پیش جنایی ) برای نظارت بیشتر و کنترل شدیدتر به منظور سلب توان کیفر آنان در زمان و مکان صورت میگیرد.[۶۵]
این تحول مفهوم حالت خطرناک بر نوع واکنش در برابر مرتکبین جرایم متعدد نیز تأثیر گذاشته است به طوری که قانونگذار زمانی که فردی مرتکب سه جرم تعزیری میگردد فقط مجازات یک جرم را بر او تحمیل می کند زیرا از نظر قانونگذار چنین مجرمی دارای حالت خطرناک مزمن و شدید نیست تا تدابیر سختگیرانه در برابر او اتخاذ شود، به همین منظور قانونگذار حالت ارفاق آمیزی نسبت یه این مجرم داشته است. ولی زمانی که فردی مرتکب بیش از سه جرم تعزیری می شود از نظر قانونگذار چنین مجرمی دارای حالت خطرناک شدید تری است فلذا باید تدابیر سختگیرانه تری نسبت به او اتخاذ شود. بنابراین توجه به مفهوم حالت خطرناک در ادوار مختلف نشان دهنده تأثیر این عامل جرم شناختی بر تحول اهداف مجازات بوده است.
فصل چهارم
تحلیل جرم شناختی تعدد در جرایم غیر تعزیری
قانونگذار قانون مجازات اسلامی مصوب۱۳۹۲ تلاش نموده تمامی احکام و مقررات ناظر بر تعدد جرم را در قسمت کلیات آن (کتاب اول) گرد آورد. جمع آوری احکام و مقررات ناظر بر تعدد جرم در فصلی واحد، از جمله محاسن و نقاط قوت قانون مجازات اسلامی جدید محسوب می شود. به رغم آنچه گفته شد، قانونگذار در کتاب اول قانون مجازات اسلامی جدید، در خصوص تعدد جرایم مستلزم دیه، موضع سکوت اختیار کرده است. ضرورت بحث ایجاب می کند تا برای درک بهتر رویکردهای جرمشناختی که سیاستگذار جنایی در اعمال قواعد ناظر بر تعدد جرم به آن توجه نموده است، ابتدا به بررسی قواعد و احکام ناظر بر تعدد در جرایم غیر تعزیری پرداخته شود.
باتوجه به مطالب فوق الذکر، برای تبیین بهتر رویکردهای جرم شناختی که تعدد در جرایم غیر تعزیری می تواند منطبق بر آنها باشد در این فصل، در مبحث نخست، به طور مختصر به تبیین نحوه مجازات مرتکب در تعدد جرایم غیر تعزیری میپردازیم و سپس در مبحث دوم، به بررسی رویکردهای جرمشناختی که تعدد در جرایم غیر تعزیری می تواند منطبق برآن باشد، خواهیم پرداخت.
مبحث اول: نحوه مجازات مرتکب در تعدد جرایم غیر تعزیری
در این مبحث ابتدا درگفتار نخست به بررسی مدل تعیین کیفر در جرایم مستوجب حد مشمول تعدد میپردازیم و سپس درگفتار دوم به بررسی مدل تعیین کیفر در تعدد جنایات میپردازیم.
گفتار اول: مدل تعیین کیفر در جرایم مستوجب حد مشمول تعدد
گاهی اوقات بزهکار مرتکب جرایم متعدد موجب حد میگردد، نظیر اینکه پس از ارتکاب زنا، اقدام به سرقت حدی یا محاربه یا قذف می کند. که قانونگذار در این حالت برابر ماده ۱۳۲ قانون مجازات اسلامی جدید مقرر میدارد: “در جرایم موجب حد، تعدد جرم موجب تعدد مجازات است مگر در مواردی که جرایم ارتکابی و نیز مجازات آن ها یکسان باشد.
تبصره۱- چنانچه مرتکب به اعدام و حبس یا اعدام و تبعید محکوم گردد، تنها اعدام اجرا می شود.
تبصره۲- چنانچه دو یا چند جرم حدی در راستای هم و در یک واقعه باشند، فقط مجازات اشد اجرا می شود مانند تفخیذ در هنگام لواط که تنها مجازات لواط اجرا می شود.
تبصره۳- اگر مرد و زنی چند بار با یکدیگر مرتکب زنا شوند، چنانچه مجازات اعدام و جلد یا رجم و جلد ثابت باشد، تنها اعدام یا رجم حسب مورد اجرا می شود.
تبصره۴- چنانچه قذف نسبت به دو یا چند نفر باشد، دو یا چند مجازات اجرا میگردد.”
چنانچه ملاحظه می شود قانونگذار در ماده ۱۳۲تعدد مادی در جرایم حدی را در قالب دو صورت مورد اشاره قرار داده است. که در ادامه هریک از این دو صورت را بطور جداگانه مورد بحث قرار میدهیم:
بند اول: تعدد در حدود از نوع مختلف
این حالت، زمانی است که جرایم حدی از نظر نوع یا مجازات متفاوت باشند که در این حالت به تصریح ماده ۱۳۲قانون مجازات اسلامی، مجازاتهای متعدد نسبت به شخص اعمال میگردد.
بنابراین تعدد جرایم حدی از نوع مختلف، موجب تعدد مجازات است. و در این حالت مرتکب به خاطر هر یک از جرایم جداگانه مجازات می شود.
در صورت جمع مجازاتها تقدم و تأخر اجرای مجازات مسألهای است که باید نسبت بدان تعیین تکلیف نمود. قانون گذار در تبصره یک ماده ۱۳۲ بر اساس نوع مجازات مقرر می دارد: “چنانچه مرتکب به اعدام و حبس یا اعدام و تبعید محکوم گردد، تنها اعدام اجرا می شود.”
«هر چند قانونگذار تبصره یک ماده ۱۳۲ را در ذیل مادهای که در خصوص جرایم موجب حد است، ذکر نموده است اما به نظر میرسد، جرایم حدی خصوصیتی نداشته و قانونگذار برای تمامی جرایم این قاعده را وضع نموده است »[۶۶].
قانونگذار تنها در حالت جمع اعدام با حبس و اعدام با تبعید، حکم به اجرای اعدام داده است. بنابراین زمانی که اعدام با شلاق یا تراشیدن موی سر (مانند جرم موضوع ماده ۲۲۹) مورد حکم قرار گیرد، باید جمع مجازاتها را مورد حکم قرار داد.
در همین راستا، قانونگذار در تبصره ۳ ماده ۱۳۲ با قیود بیشتری صورت جمع میان اعدام و شلاق یا رجم و شلاق را مورد حکم قرار داده و مقرر کرده است :” اگر مرد و زنی چند بار با یکدیگر مرتکب زنا شوند، چنانچه مجازات اعدام و جلد یا رجم و جلد ثابت باشد. تنها اعدام یا رجم حسب مورد اجراء می شود.” به نظر میرسد که این حکم تنها زمانی قابل اجرا است که طرفین جرم مرتکب چندین فقره زنا شده باشند که در برخی صور این مجازات مستوجب اعدام یا رجم است و در برخی موارد مستوجب شلاق.
اما در صورتی که طرفین جرم متفاوت باشند؛ به عنوان مثال فردی مرتکب زنای مستوجب اعدام و زنای مستوجب شلاق شده باشد، در این صورت این مجازات ها با یکدیگر جمع خواهند شد.[۶۷]
بند دوم: تعدد در حدود از نوع واحد(غیر مختلف)
این حالت، زمانی است که جرایم ارتکابی از نظر نوع و مجازات یکسان باشند؛ در این حالت، اصل، تداخل است. بدین معنا که تنها یک مجازات در مورد مرتکب به اجرا درخواهد آمد.
قانونگذار در ماده ۱۳۲ قانون مقرر میدارد: ” در جرایم موجب حد، تعدد جرم موجب تعدد مجازات است مگر در مواردی که جرایم ارتکابی و نیز مجازات آنها یکسان باشد.”
در حقیقت قانونگذار در ذیل ماده به قرینه صدر ماده، بیان داشته است مگر در مواردی که جرایم ارتکابی و نیز مجازات آن ها یکسان باشد که در این صورت تعدد جرایم موجب حد، موجب تعدد مجازات نمی باشد.
بنابراین اگر شخص مرتکب چندین فقره جرم زنا شده باشد، تنها یک مجازات در مورد وی اجرا می شود. البته باید توجه داشت اگر عنوان جرایم یکی باشد اما میزان مجازاتها متفاوت باشد، در این حالت مجازاتها با هم جمع نشده و باز هم تعدد جرم موجب تعدد مجازاتها است . مانند شخصی که مرتکب یک جرم زنای موجب شلاق و یک زنای موجب اعدام شده باشد.
شکل ۳-۱۷ وضعیت ب ۷۴
شکل ۳-۱۸ وضعیت ج ۷۴
شکل ۳-۱۹: یافتن میزان حاشیه امنیت کارایی در وضعیت الف ۷۵
شکل ۳-۲۰: یافتن میزان حاشیه امنیت کارایی در حالت ج ۷۸
شکل ۳-۲۱ وضعیت واحدهای کارا و ناکارا ۸۱
شکل ۳-۲۲ تفکیک واحد های کارا و نا کارا ۸۹
شکل ۳-۲۳ بهبود عملکرد واحد D، واحد B را از کارایی می اندازد. ۹۰
شکل ۳-۲۴ مکان هندسی نقاطی که از جمع موزون تمام نقاط کارا به دست میآیند
و فقط وزن نقطه B مثبت است. ۹۲
شکل ۵-۱ استراتژی متفاوت برای واحد بهبود دهنده عملکرد ۱۴۴
فصل اول
کلیات تحقیق
روش شناسی تحقیق
«هرگاه توانستیم آنچه را که درباره آن صحبت میکنیم اندازه گرفته و در قالب اعداد و ارقام بیان نماییم، میتوانیم ادعا کنیم درباره موضوع مورد بحث چیزهایی میدانیم. در غیر این صورت آگاهی و دانش ما ناقص بوده و هرگز به مرحله بلوغ نخواهد رسید»
لرد کلوین فیزیکدان انگلیسی
۱-۱ مقدمه
ارزیابی عملکرد سازمان و واحدهای درون سازمانی، یکی از اصلیترین اموری است که در صورت صحت انجام، می تواند موجبات موفقیت هر سازمانی را به دنبال داشته باشد. در شرایط رقابتآمیز کنونی نیز که توجه به موضوع تعالی سازمان امری طبیعی و غیر قابل اجتناب محسوب می شود اهمیت ارزیابی عملکرد و سنجش کارایی، بیش از پیش هویدا است. پذیرفتنی است که ارزیابی عملکرد یک سازمان، فرایند سنجش کارایی و اثربخشی فعالیتهای واحدهای آن سازمان و تعیین برآیند کلی آن میباشد.
یکی از کاربردی ترین روش های سنجش کارایی، استفاده از مدل های تحلیل پوششی دادههاست. تحلیل پوششی داده ها برای تعدادی واحد تصمیم گیری همگن (واحدهایی با ورودیهای یکسان و خروجیهای یکسان) کارایی نسبی را اندازه گرفته و واحدهای کارا و ناکارا را شناسایی میکند.
از آنجا که کارایی محاسبه شده برای واحد های تصمیم گیری، در روش تحلیل پوششی داده ها به صورت نسبی است، طبیعی است که هر واحد با تلاش و بهبود عملکرد خود سعی می کند تا در رقابت با دیگران جایگاه کارایی خود را از دست ندهد و حتی ارتقاء بخشد. فاصلهای که هر واحد تصمیم گیری از نظر کارایی با سایر واحدها دارد، حاشیه امنیتی را برای کارایی آن واحد ایجاد می کند.
در این رساله، ابتدا مفهوم حاشیه امنیت کارایی واحد های تصمیم گیری، به عنوان یک موضوع کاملاً بدیع در حالت های مختلف تشریح شده سپس نحوه اندازه گیری و سنجش آن به کمک یک الگوریتم، مدل ریاضی مبتنی بر تحلیل نموداری و نهایتاً بر اساس مدل طراحی شده برنامه ریزی خطی ارائه می شود.
بخش دیگر این رساله، آزمون روش های ارائه شده در یک مطالعه موردی است. اگر چه ذکر مطالعه موردی در عنوان رساله این برداشت ذهنی را ایجاد می کند که اصل موضوع، ماحصل مطالعه موردی است لیکن در خصوص این رساله کاملاً ابداعی، مطالعه موردی صرفاً به منزله یک مثال عددی برای توضیح بیشتر و تبیین بهتر حاشیه امنیت کارایی مطرح شده است. لذا از یک سو به جهت اهمیت موضوع ارزیابی دانشگاه ها و نقش محوری که گروه های آموزشی دارند، و از سوی دیگر، برای نشان دادن قابلیت پیادهسازی و سنجش مفهوم ارائه شده، ارزیابی عملکرد گروه های آموزشی دانشگاه علم و فرهنگ در سال تحصیلی ۱۳۹۰-۱۳۸۹ بر اساس داده های موجود که محقق در جمع آوری، صحت و سقم آن هیچگونه مسئولیتی ندارد، همچنین بررسی حاشیه امنیت کارایی آنها نسبت به یکدیگر، در این پژوهش مورد توجه قرار گرفته است.
۱-۲ بیان و اهمیت مسئله تحقیق
واقعیت این است که تحلیل پوششی داده ها با وجود عمر سی و چند ساله خود، همچنان در کانون توجه پژوهشگران مختلف قرار دارد. این امر هم به جهت مزایایی است که مدل های مختلف آن دارد و هم به خاطر اهمیت موضوعی است که به آن پرداخته می شود. موضوع سنجش و مقایسه کارایی واحد های تصمیم گیری در دنیایی که سمت و سوی آن تعالی سازمانی است و ارزیابی عملکرد سر لوحه سازمانهای آن قرار گرفته اهمیت ویژه ای دارد.
به نظر می رسد توجه به DEA همچنان ادامه خواهد داشت. به اعتقاد شاید راز این استمرار را بتوان در دلایل زیر جستجو کرد:
الف) ارزیابی کارایی سازمانهای بزرگ با چند ورودی و چند خروجی، کار دشواری است که تحلیل پوششی داده ها به خوبی از عهده آن برمیآید.
ب) حوزه های بیشماری از تحلیل پوششی داده ها استفاده کرده و دامنه این حوزه ها نیز رو به افزایش است.
ج) امروزه اطلاعات خام بهتر از گذشته در دسترس است و با بهره گرفتن از این اطلاعات خام، میتوان بهتر به ارزیابی کارایی از دید DEA پرداخت. گواه این مدعا این است که تعداد مقالات در کشورهای توسعه یافته بیشتر از کشورهای در حال توسعه است.
برای نشان دادن نشانه های این ادعا کافی است به پژوهشی که در سیامین سال تولد DEA بر روی مقالات مختلف این حوزه صورت گرفته، توجه شود. در سال ۲۰۰۸، امروزنژاد و همکارانش مقالهای را منتشر کردند (Emrouznejad,2008)که حاصل بررسی حدود ۴۰۰۰ مقاله یا فصل کتاب در حوزه DEA طی سالهای ۱۹۷۷ لغایت ۲۰۰۷ میلادی است. حدود ۸۹ درصد این پژوهش ها، مقاله ژورنال بوده و بقیه، مقالات کنفرانس یا جزئی از فصول کتاب می باشد. بررسی تعداد سالیانه این مقالات نشان میدهد که تا سال ۱۹۹۵ میلادی، تعداد مقالات با سرعت زیادی افزایش یافته و رشد نمایی داشته لیکن از آن پس، تا سال ۲۰۰۳و با هر سال حدود ۲۲۶ مقاله، افت مختصری مشاهده
می شود. جهش دیگری در سال ۲۰۰۴ وجود دارد که تعداد مقالات را در بازه ۲۰۰۴ تا ۲۰۰۶ به حدود ۳۶۰ مقاله در سال ارتقاء می بخشد. بنابراین شاید بتوان سال ۱۹۹۵ را سال بلوغ DEA دانست. حداکثر تعداد سالانه مقالات هم در سال ۲۰۰۴ رخ داده است. شکل ۱-۱ نمودار تعداد سالیانه مقالات منتشره در حوزه تحلیل پوششی داده ها را نشان میدهد.
شکل ۱-۱ : نمودار مقالات منتشره در حوزه تحلیل پوششی داده ها (Emrouznejad,2008)
مقالات مورد مطالعه هر کدام به طور متوسط نزدیک به دو نویسنده داشته اند و در مجموع حدود ۲۵۰۰ نویسنده مختلف در انتشار این مقالات مشارکت داشته اند که این مسأله نشان میدهد تحلیل پوششی داده ها توسط طیف وسیعی از پژوهشگران نیز مورد توجه قرار گرفته است.
ذکر موارد فوق نشان می دهد که تمرکز بر DEA و بسط و توسعه حوزه های مختلف آن نباید کم اهمیت باشد. از میان موضوعات متفاوتی که در ادبیات DEA به آن توجه شده، تحلیل حساسیت جایگاه ویژه ای دارد. در تحلیل حساسیت اثر تغییر در داده ها بر روی پاسخ مدل بررسی می شود اما اینکه در دنیای رقابتی امروز، بهبود عملکرد هر واحد تصمیم گیری چه تاثیری بر کارایی سایر واحد ها دارد کاملاً مغفول بوده است. این ادعا بر اساس مطالعات محقق، نظر اساتید راهنما و مشاور همچنین استعلامی است که از نویسنده مقاله مورد اشاره (علی امروز نژاد) صورت گرفته است.
بهبود عملکرد برای هر واحد تصمیم گیری همیشه امری است محتمل و آرمانی. پس هر واحد تصمیم گیری باید همواره مراقب عملکرد سایر واحد های رقیب باشد چرا که در غیر این صورت ممکن است در هدف گذاری، سیاست ها و روش های خود دچار اشتباه شده و علیرغم تلاش، و حتی تلاش اثر بخش، نتواند جایگاه کارایی خود را بهبود بخشد و یا حفظ کند.
هر چه منابع با محدودیت بیشتری همراه باشند و هر چه ارزش خروجی ها افزایش یابد، عرصه رقابت وسیع تر و سنگین تر خواهد بود و لزوم توجه واحد های تصمیم گیری به عملکرد سایر واحد ها اهمیت زیاد تری پیدا می کند. در چنین شرایطی است که هر واحد باید بداند کدام یک از رقبا و هر کدام به چه میزان ممکن است جایگاه کارایی او را تهدید کند. این مهم با معرفی مفهوم حاشیه امنیت کارایی و سپس نحوه اندازه گیری آن که موضوع این تحقیق است ، محقق می شود.
اگر چه برای هر سازمان یا واحد درون سازمانی به عنوان یک واحد تصمیم گیری، دانستن حاشیه امنیت کارایی، که با تغییرات کارایی سایر واحدهای تصمیم گیری به خطر میافتد، از اهمیت ویژهای برخوردار میباشد وسنجش مقدار نسبی و مطلق آن، برای تمام سازمانها امکان پذیر است و مهم تلقی می شود، لیکن با توجه به اهمیت جایگاه گروه های آموزشی دانشگاهها، پیادهسازی تحقیق حاضر برای این واحدها صورت گرفته است.
گروه های آموزشی، بخشی از سازمان دانشگاه هستند که عملکرد آنها تأثیر زیادی روی خروجی دانشگاه خواهد داشت. گروه آموزشی، واحدی از یک دانشکده یا دانشگاه است که در یک رشته خاص یا چند رشته متجانس فعالیت دارد. سنجش کارایی این واحد سازمانی با وظایف خطیر مطروحه در آیین نامه مدیریت دانشگاهها و موسسات آموزش عالی و محاسبه میزان حاشیه امنیت آن، از اهمیت خاصی برخوردار است. بدیهی است هر دانشگاهی که بخواهد کارایی خود را بهبود بخشد، ناگزیر از ارتقای عملکرد گروه های آموزشی خود است و در رقابت میان گروه های آموزشی، دانستن حاشیه امنیت کارایی هر یک، مهم جلوه می کند.
اگر چه تا کنون تحقیقاتی در زمینه ارزیابی واحدهای مختلف دانشگاهی صورت گرفته است که در فصل آتی مورد اشاره قرار میگیرد، اما بنا به دانسته های محقق، هیچکدام از تحقیقات انجام شده به مفهوم حاشیه امنیت کارایی واحدها و طبیعتاً نحوه محاسبه آن نپرداختهاند. علاوه بر آن، بدیهی است که تغییر مداوم شرایط دانشگاهها و گروه های آموزشی، لزوم بازبینی مداوم ارزیابی کارایی و بررسی حاشیه امنیت کارایی آنها را ایجاب می کند.
۱-۳ سابقه تحقیقات و مطالعات انجام گرفته
تحقیق حاضر جزء پژوهشهای بنیادی محسوب می شود و مفهوم معرفی شده به عنوان حاشیه امنیت کارایی، مسألهای بدیع بوده که پیش از این در تحقیقات دیگر به آن پرداخته نشده است. این مفهوم مبتنی بر تحلیل پوششی داده ها مطرح شده که به عنوان یک مفهوم گسترده و یک روش مناسب برای ارزیابی کارایی واحدها، طی دهههای اخیر همواره مورد توجه بوده است. مفهوم حاشیه امنیت کارایی از نظر معنا جزء مقوله تحلیل حساسیت محسوب می شود که در فصل دوم به آن پرداخته شده است لیکن به جهت تازه بودن موضوع، هیچ پیشینه ای را بیش از توضیحات گفته شده برای آن، نمی توان مطرح کرد. از سویی دیگر، از آنجا که مطالعه موردی این تحقیق در مورد گروه های آموزشی دانشگاههاست، اشارهای به پژوهشهای پیشین مربوط به کارایی دانشگاهها ضروری است.
ارزیابی عملکرد دانشگاهها به صورت جدی و نوین آن از دهه ۱۹۸۰ میلادی آغاز شد. در بسیاری از کشورهای دنیا از جمله در اروپا، شرق آسیا و امریکا، تلاشهایی برای تدوین نظام ارزیابی عملکرد دانشگاهها انجام شده است (رضوی،۱۳۸۴). از جمله مهمترین این تلاشها، گزارشی بود که در آن به ارزیابی عملکرد ۳۱ دانشگاه اروپایی پرداخته شده است (رضوی،۱۳۸۴). دانشگاه های مختلف امریکا نیز هر یک از دیدگاه خاصی مورد ارزیابی قرار گرفتهاند (رضوی،۱۳۸۴).
در ایران نیز، ارزیابی عملکرد دانشگاهها طی دهه گذشته به صورت جدیتری مورد توجه قرار گرفته است. تحقیقاتی نیز برای ارزیابی عملکرد بخشهای مختلف دانشگاه ها صورت پذیرفته است. از آن جمله میتوان به ارزیابی عملکرد دانشکده های علوم انسانی دانشگاه های تهران (رضوی،۱۳۸۴). و (شهریاری،۱۳۸۲) و شهید بهشتی (موسوی،۱۳۸۳) ارزیابی عملکرد حوزه معاونت آموزشی دانشگاه تربیت مدرس (جاویدیان،۱۳۸۵) ارزیابی عملکرد گروه های آموزشی دانشکده علوم انسانی دانشگاه تربیت مدرس (عیسی خانی،۱۳۸۱) ارزیابی عملکرد دانشکده های دانشگاه علم و صنعت ایران (فتاحی،۱۳۸۰) و ارزیابی عملکرد دانشگاه پیام نور (آزمون،۱۳۸۸) اشاره کرد.
در این تحقیقات، رویکردهای گوناگونی مشاهده می شود که استفاده از روش تحلیل پوششی داده ها یکی از آنها است. رویکردهای دیگری نیز نظیر استفاده از روش کارت امتیازی متوازن (قربانی،۱۳۸۷)، فرایند تحلیل سلسله مراتبی (فتاحی،۱۳۸۰) و رویکرد فازی (شهریاری،۱۳۸۲) وجود دارد. در برخی تحقیقات انجام شده، روشهای تلفیقی به کار گرفته شده (فتاحی،۱۳۸۰)، (آزمون،۱۳۸۸) و (شهریاری،۱۳۸۲) تا در ضمن بهره بردن از مزیتهای یک روش، معایب آن به کمک روش دیگر جبران شود.
همانطور که گفته شد، در هیچیک از پژوهشهای انجام شده مفهوم حاشیه امنیت مورد توجه قرار نگرفته است.
۱-۴ اهداف تحقیق
هدف اساسی از انجام این تحقیق، معرفی مفهوم حاشیه امنیت کارایی و ارائه راه حل هایی جهت اندازه گیری حاشیه امنیت کارایی نسبی و مطلق واحدهای تصمیم گیری است. در این راستا، ابتدا به تشریح و تبیین مفهوم حاشیه امنیت کارایی با توجه به شرایط مختلف پرداخته می شود. سپس راه حلی الگوریتمی[۱] و نهایتاً ریاضی ارائه می شود که به کمک آن میتوان حاشیه امنیت کارایی واحدها را نسبت به یکدیگر اندازه گرفت. در مرحله بعد، روش اندازه گیری حاشیه امنیت کارایی مطلق واحدها مطرح می شود.
به عنوان مطالعه موردی و اعتبار سنجی مدل مطروحه، رویکرد ارائه شده برای ارزیابی حاشیه امنیت کارایی گروه های آموزشی دانشگاه علم و فرهنگ، به عنوان بزرگترین دانشگاه غیرانتفاعی تابع وزارت علوم، تحقیقات و فناوری در کشور، که اکثریت گروه های آموزشی مصوب را داراست، در سال تحصیلی ۱۳۹۰-۱۳۸۹ به کار گرفته می شود.
۱-۵ قلمرو تحقیق
۴-۳-۲- بررسی رابطه بین خلاقیت مدیران آموزش و پرورش از حیث بعد “سیالی بودن” و انگیزه شغلی کارکنان
از دیگر فرضیات این پژوهش عبارت است از اینکه بین خلاقیت مدیران آموزش و پرورش از حیث بعد “سیالی بودن"و انگیزه شغلی کارکنان رابطه معناداری دارد. این فرضیه با آزمون پیرسون مورد مطالعه قرار گرفته است. نتایج جدول حاکی از این است که، بین خلاقیت مدیران آموزش و پرورش از حیث بعد “سیالی بودن"و انگیزه شغلی کارکنان با میزان (۰۰۱/۰=sig) و ۹۹ درصد اطمینان رابطه معناداری وجود دارد و فرض یک پژوهش تأیید می شود. شدت رابطه بین این دو متغیر (۴۰۱/۰r=) میباشد که شدت همبستگی نسبتا قوی این دو متغیر را نشان می دهد.
جدول ۴-۹ ضریب همبستگی بین خلاقیت مدیران از حیث بعد “سیالی بودن"و انگیزه شغلی کارکنان
انگیزه شغلی کارکنان | خلاقیت مدیران از حیث بعد “سیالی بودن” | ||
سطح معناداری (sig) | ضریب همبستگی ® | تعداد | |
۰۰۱/۰ | ۴۰۱/۰ | ۱۵۱ |
۴-۳-۳- بررسی رابطه بین خلاقیت مدیران آموزش و پرورش از حیث بعد “انعطاف” و انگیزه شغلی کارکنان
در رابطه با این فرضیه که بین خلاقیت مدیران آموزش و پرورش از حیث بعد “انعطاف” و انگیزه شغلی کارکنان رابطه معنا داری دارد، نتایج نشان میدهد که، بین خلاقیت مدیران آموزش و پرورش از حیث بعد “انعطاف” و انگیزه شغلی کارکنان با سطح معناداری (۰۰۴/۰ =sig) معنادار میباشد و فرض یک در این مورد با ۹۹ درصد اطمینان تایید می شود. شدت همبستگی این دو متغیر (۳۵۶/۰r=) میباشد.
جدول ۴-۱۰ ضریب همبستگی بین خلاقیت مدیران از حیث بعد “انعطاف"و انگیزه شغلی کارکنان
انگیزه شغلی کارکنان | خلاقیت مدیران از حیث بعد “انعطاف” | ||
سطح معناداری (sig) | ضریب همبستگی ® | تعداد | |
۰۰۴/۰ | ۳۵۶/۰ | ۱۵۱ |
۴-۳-۴- بررسی رابطه بین خلاقیت مدیران آموزش و پرورش از حیث بعد “ابتکار” و انگیزه شغلی کارکنان
از دیگر فرضیه های این پژوهش عبارت است از اینکه بین خلاقیت مدیران آموزش و پرورش از حیث بعد “ابتکار” و انگیزه شغلی کارکنان رابطه معنا داری دارد. جهت آزمون این فرضیه از آمارهی پیرسون استفاده شده است، چرا که متغیرهای مستقل و وابسته در سطح فاصلهای میباشند. نتیجه این آزمون در رابطه با این فرض در جدول شماره (۴-۱۳) قابل مشاهده است، بر این اساس، بین دو متغیر خلاقیت مدیران آموزش و پرورش از حیث بعد “ابتکار” و انگیزه شغلی کارکنان با سطح معناداری (۰۰۰/۰=sig) و ۹۹ درصد اطمینان رابطه معنادار و مثبتی وجود دارد. بنابراین فرض H0 در رابطه با این دو متغیر رد می شود و فرض H1 تایید می شود. به عبارتی بین متغیرهای مورد بررسی همبستگی مستقیمی وجود دارد، یعنی هرچه خلاقیت مدیران آموزش و پرورش از حیث بعد “ابتکار"بیشتر باشد، انگیزه شغلی کارکنان نیز بیشتر میباشد.
جدول ۴-۱۱ ضریب همبستگی بین خلاقیت مدیران از حیث بعد “ابتکار” و انگیزه شغلی کارکنان