… هنوز فاخته به فاخته/ شلیل میکشم و میپرسم/ نشان آن به قهر رفته برادر را/ از بانگ بازگشتۀ خود از کوه:/ کوکو؟ کوکو؟ کوکو؟ (آتشی،۱۳۹۰: ۱۱۳۸).
«به اعتقاد جنوبیها، قمری یا فاخته در اصل دو برادر بودهاند در کسوت آدمیزاد، بر سر محصول دعوایشان میشود. برادر بزرگتر زورش میچربد و تمام محصول را برمیدارد. برادر کوچکتر به قهر میرود و دیگر برنمیگردد. برادر بزرگتر پشیمان میشود و به فاخته تبدیل میگردد و شبانه روز، برادر را میخواند و میگوید: دو تا تو، یکی من. دو تا تو، یکی من (که هم طنین کوکوکو- کوکوکو- میباشد) (همان،۱۱۳۸).
این مسأله را در نوستالژی جنوب، به طور مفصل بحث خواهیم کرد.
در شعرهای «خنجرها، بوسهها و پیمانها»، «مرغ آتش»، «سیر حسرت»، «لب به شگفت»، «درّههای خالی»، «از هیچ…تا»، «سواری در فلق»، «گر من مسیح بودم»، «شعری برای آشتی»، «ستایش ایندورا»، «صبح»، «دورهگرد»، «بر احتمال و بر وحشت»، «خطابۀ انکار»، «در ردای خاکستر»، «گل پنهان»؛ «با یاد سالهای دور جوانی»، «فصل تهمینۀ ۳»، «جادۀ بازارگان»، «بادها»، «در صدای فاخته»، «از آنچه هست»، «به سرعت سنگ»، «شش غروب فردا»، «دیدار دوم»، «دیدارهای ساحلی»، «ریشه های شب»، «شکفتن های تاریک»، «گزارش یک روز»، «این طور فکر نکن»، «یک یوسف در دو چاه»، «وقتی فکرهای ما تفنگهای ما شد»، «نه»، «تاکسیدرمی تاریخ»، «از آدم تایم»، «سفرنامۀ سورنا» و «چه تلخ است این سیب» مسائل سیاسی و اجتماعی عصر را بازگو کرده است.
۴-۱۰- بهشت گمشده
بهشت گمشدۀ آتشی، گذشتۀ پر افتخار تاریخی و پدری وی و روستای زادگاه وی است که وقتی آن را ویران شده میبیند، با اندوه و حسرت تمام میگوید: «این است آن بهشت که میجستم؟…» (همان،۴۷).
آتشی شاعری است که میداند اصل انسان، متعلّق به باغ سیب آدم (بهشت ازلی) است؛ لذا نوستالژی بهشت و آرزوی بازگشت به اصل خویش را در اشعاری چون «به سمت سایههای بنفش»، «تا باغ سیب»، «یک گل به من گیر داده» و «یک بازی» سروده است. بهشت گمشده آتشی، برخلاف نادرپور معنویتر است.
… من از بهشت گمشده برمیگردم…/ تا باغ سیب راهی دراز و پنهان در پیش است/ (از باغهای تلخ، عبوری اندوهناک خواهم داشت)… (همان،۴۹۰).
۴-۱۱-آرمانشهر
گاهی شاعر نسبت به گذشته و عمر تباه شدۀ خود احساس پشیمانی میکند و به آینده پناه میبرد؛ لذا به هنرمندی آرمانگرا تبدیل میشود و به مدینۀ فاضله پناهنده میشود (صیادی و نوری، ۱۳۹۰: ۱۴).
آتشی، آرمانشهر خود را «باغ زرّین» و «سرزمین رنگی رؤیا» خوانده است:
… من در سفر زیستهام/ من با سفر زاده شدهام/ شگفتا! که اینک توقفی نامیمون پس از سفری مقدّس/ مرا فرسوده کردهاست/ من دلبسته شدهام/ دلبستۀ باغی زرّین در سرزمین دور/ باغی زرّین با ساقه های لطیف لبخندها، شکوفۀ آشتیها، جویبار پنجهها/ که از نسیم نفسها و نوازشها متلاطم است/ باغی زرّین/ که من میوۀ شاداب چشمهایش را بیتاب شدم… (آتشی،۱۳۹۰: ۵۷).
وی جهان مطلوب خود را فضای پاک و بی آلایش خارج از فضای شهری؛ یعنی همان روستا میداند. او به سان سهراب سپهری، آرمانشهر خود را در دوردستها و آن سوی آبها میجوید و برای رسیدن به آنجا و تولّد دوباره، آرکیتایپ (کهن الگوی) گذر از آبها را مطرح میسازد.
با این شکسته/ گفتم، از اقیانوس خواهم گذشت/ و آن سوی سواحل نامکشوف/ با جلگههای دستنخورده/ با پشتههای سیراب/ و درّههای وحشی پربرکت/ خواهم آمیخت/ و بذر بیبدلیل خورجینم را/ در وسعت مشاع بکارت، خواهم ریخت… (همان،۲۱۴).
به قول خودش: هنوز آنجا خبرهایی ست!/ هنوز آن سوی کوه آوازهایی ساده میخوانند که خورشید/ درنگی میدهد- از پشت نخلستان/ غروب غربت باز بیابان را/ هنوز آنجا سؤال چشم را در پهن دشت بهت/ هزاران پاسخ وحشتفزای سرب و آهن نیست/ هنوز آنجا سخن اندک، سکوت افزون/ زمین زندگی کردن فراوان، یک وجب خاک زیادی بهر مردن نیست… (همان،۲۳۴).
در شعرهای «انسان و جادّهها»، «با این شکسته»، «غم دل میتوان»، «من کولی» و «جادۀ بازارگان»، آتشی آرمانشهر خود را به تصویر کشیده است.
۴-۱۲- از دست دادن عزیزان (اندوهیاد)
آتشی در رثای برادرش، محمّدباقر، و نیز دوستان و شاعران همعصرش چون غزاله علیزاده، شاملو، فروغ فرخزاد، سهراب و… شعرهای گیرایی سروده است.
ریحان دوستی همه جا هست/ -مثل دهان غایب «سهراب»-/ [گفتم «دهان غایب» …/ چندین دهان غایب/ با من همیشه در همه جا سرگردانند/ از غایب موقّت من «خویی»/ تا غایب همیشۀ ما «امید»/ تا غایب منوّر ما- آفتاب رفته- «فروغ»/ و غایب عزیز دگر…/ هم قافیۀ «سعید»- (همان،۱۰۸۹- ۱۰۸۸).
… و آنکه از چنار «جواهر ده»، آویزان است هم/ غزل، غزاله یا غزالی نیست/ او هم نشان عتیق «پرسیدن» است، همان این: (؟)/… (همان،۱۲۹۳).
آتشی شعرهای «تاریخ تبعید»، «شال برای گردن من» و «از «سرد» به «سنگ» را در رثای برادر بیگاه رفتهاش، محمّدباقر، سروده است؛ اشعاری که موج حسرت و اندوه در آنها سر بر اوج میکشد. غم از دست دادن برادرش چنان بر دل او سنگینی کرده که بارها از آن با اندوه تمام یاد کرده است.
آتشی، در طی زندگیش بارها درد جانکاه از دست دادن عزیزترین کسانش از جمله پسرش، مانلی، و برادرش، باقر، و دوستان نزدیک و همعصرش را تجربه کرده و دلی دردمند دارد. وی در قطعۀ «به خاطرِ شدنِ شاملو» که در رثای احمد شاملو سروده، اندوه خود را بیان کرده است:
در این باغ کوچک مرا/ چرا صدای تبر قطع نمیشود، چرا صدای افتادن…؟/ تا کی به سوگ سروها بنشینم، تا کی به سوگ صنوبرها/ در این باغ کوچک مگر چند سرو و صنوبر هست/ که دندان برّندۀ تبر از شکستنشان سیر نمیشوند؟/ دیری نیست همین جا/ سه سرو فروغلتیده داشتیم- غزاله، مختاری، پوینده/ چرا دوباره صدای تبر، پس چرا؟/ پریروز گلشیری، دیروز رحمانی/ امروز احمد شاملو- یعنی هفتادسال شعر مجسم… (همان،۱۳۹۰).
وی قطعۀ «برای دستهای همیشه سبز فروغ را نیز در سوگ فروغ فرخزاد سروده است. آتشی، شعر «در سوگ عزیز بزرگوار حبیب ا…» را به عنوان تسلّای مرگ عمو برای دکتر راکعی سروده است. وی همچنین شعر «فراقی۴» را در سوگ مرتضی حنّانه، شعر «تصویر» را به یاد بیژن جلالی و شعر «سردری و چکاوکی» را «به یاد روان شاداب «خ» که در شباب بدرود گفت»، سروده است.
علاوه بر این سوگسرودهها، آتشی اشعار سوزناکی به یاد مردان دلاور و بزرگ جنوب چون میرمهنّا و عبدو، دلواری و حتّی میرزاکوچکخان جنگلی سرودهاست. وی حسرت نبود آزادیخواهان و مبارزانی را دارد که حکومت ظالم، آنها را سرکوب کرده و اینک شاعر به سوگ آنها نشسته است.
آری/ از قهرمان تا قربانی/ همیشه فاصله کوتاه است/ همیشه فاصله مخدوش…/ هر دو همیشه امکان دارد درجای هم قرار بگیرند:/ -سردار یا سرِ دار-/ … انده مدار میرمهنّا!/ انده مدار کوچک خان!/ انده مدار دلواری!/ انده مدار شاعر خونین دهان!/ تشخیص میدهند/ تشخیص میدهند که کی شهید و کی ملعون/ و قهرمان و قربانی کیست… (همان،۱۰۵۲- ۱۰۵۱).
آن روز سرد برفی طالش/ وقتی سر بریدۀ کوچک خان با ریش خیس خون/ در توبرهای حقیر راهی تهران شد/ تا زهرخند زند/ -در سینی طلا (مثل سر سیاوش)/ بر باور و رضای دل قاتل/ من در خیال، در بصره/ نعش سترگ میرمهنّا را دیدم/ دیدم که چاک چاک به ساتور استعمار/ بر دار، خون به اروند میبخشید… (همان،۱۱۱۲).
آتشی در این اشعار سیاسی و اجتماعی، ضمن ثبت و نقد وقایع سیاسی دوران خود، اندوه مردان بزرگ و غیرتمند سرزمینش را سروده است.
وی در یادکرد خود از جنوب، اندوه نبود قهرمان غیور این خطّه را میسراید و این اندوه بر شعرش گرد غم و حسرت خاصّی را افشانده است.
یکی از مهمترین بخش سوگسرودههای آتشی، اشعاری است که در مورد واقعۀ کربلا و ماجرای اسارت خاندان پاک امام حسین (ع) سروده است:
… و این قاطر نانجیب/ با رپ رپ بیهنگامش/ یتیمان شهید بزرگ را/ لو میدهد به گزمهها/ (خبرچین یزید است انگار)/ شتر بیاورید/ «حدا» نخوانید امّا/ تا له نشوند زیر پا آن نامها (همان،۱۴۹۴).
ما برّهوار- پنجاه بار-/ در زیر تیغ ابراهیم/ خوابیدیم/ شاید برادری را، از مرگ بیسبب برهانیم/ امّا تمام برادرها و خواهرانمان را/ به بردگی و کنیزی به بارگاه معاویه بردند (همان،۱۰۲۳).
بخش قابل توجّه دیگری از سوگسرودههای آتشی، اشعاری هستند که وی در مورد واقعۀ جانکاه زلزلۀ بم سروده است. وی در شعرهای «فاتحه»، «شناسنامه»، «سمفونی» و «چنین گفت زرتشت/ بعد از زلزله» به این موضوع پرداخته است.
بم رفت/ (مانند آخرین کاروانی که رفته بود از آن دو هزاره پیش- پیش از این) (همان،۱۸۸۴).
و بم/ همان بمی که میخواست/ نخستین رباط خشتی دنیا ثبت شود/ شد اوّلین خرابۀ ماقبل تاریخ و آدم…/ هشتاد درصد بم رفت/ پنجاه درصد آدم هم/ (انگار خواب تموچین و تیمور و خواجۀ قاجار تعبیر شد/ و کارها که نکرده بودند آن جانورها/ تمام کرد این ادبار… (همان،۱۸۸۱- ۱۸۸۰).
۴-۱۳- انتظار رهاننده (منجی)/یاغیگری
شرایط نابسامان سیاسی و اجتماعی زمان شاعر به ویژه مسأله استعمار خارجی و استثمار داخلی در دورۀ رضاخان و کشتار دلاور مردان ظلمستیزی چون میرزاکوچکخان و میرمهنّا و دلواری و… آتشی را به اندیشه و باور آمدن یک منجی سوار بر اسب سفید سوق داده است.
مقالات و پایان نامه ها درباره :فرایند نوستالژی در شعر نادر نادر پور و منوچهرآتشی- ...