همچنین امیر محمد حاجی یوسفی معتقد است که « مساله فلسطین و اشغال بیت المقدس توسط صهیونیست، یکی از مهم ترین مسایل جهان اسلام در قرن بیستم بوده است. استعمارگران با فراهم آوردن شرایط تاسیس رژیم صهیونیستی در قلب دنیای اسلام، برنامه ای جز مهار و کنترل مسلمانان نداشتند. اسلام با عنوان یک نیروی بالقوه تهدید کننده برای منافع استعمار و امپریالیسم، باید به نحوی مهار می گشت. این واقعیت در حال حاضر کاملا مشهود است، به ویژه این که آمریکا درجهت حرکت به سوی هژمونی جهانی خود پس از فروپاشی شوروی و نظام دو قطبی، مانع دیگری جز اسلام مسلمانان و بنیادگرایی اسلامی ، پیش رو ندارد.»[۱۳۷]
علی رغم تمام مطالبی که بیان شد باید گفت که به هر صورت این که یک پیوند استراتژیک و مستحکم بین ایالات متحده و رژیم صهیونیستی برقرار است مورد اتفاق نظر همه ی نویسندگان و نظریه پردازان می باشد. اما این که آیا نفوذ لابی صهیونیسم در آمریکا، باعث این اتحاد شده یا نقش کاربردی رژیم صهیونیستی در منطقه برای امریکا، موجب این اتحاد شده امری است که باید گفت به نظر می رسد تلفیقی از این دو مورد می تواند بهتر به چرایی این پیوند پاسخ بگوید. به بیان دیگر نقش صهیونیسم بین الملل یا وجود منافع برای صهیونیست های آمریکا فارغ از نگاه به منافع اسرائیل در منطقه به نظر می آید که می تواند عاملی موثر درحمایت از رژیم صهیونیستی باشد و البته جدای از این بحث ها می توان گفت به نظر می رسد دنبال علت گشتن برای این ارتباط عمیق شاید چندان مهم نباشد چرا که علت چه نفوذ لابی صهیونیسم باشد و چه نقش کارکردی رژیم صهیونیستی، یک نتیجه را در پی دارد و باعث می شود که این دو دولت سیاست های تقریبا واحدی اتخاذ نمایند و به همین دلیل است که منافع این دو دولت با یکدیگر کاملا گره خورده است و به همین دلیل می توان ادعا نمود که از میان اتحادها و روابط ویژه ای که درچارچوب سیاست خارجی ایالات متحده در پهنه ی کره ی خاکی ایجاد شده است؛ روابط آمریکا و اسرائیل از نظر پیچیدگی، استحکام و مخصوصا تاثیر سیاسی آن بر مسایل داخلی و سیاست منطقه ای و جهانی دو دولت بی نظیر است و روابط ایالات متحده ی آمریکا به عنوان یک ابرقدرت با یک دولت کوچک در میان سه قاره ی جهان واقع در قلب منطقه ی استراتژیک خاورمیانه به تدریج گسترده تر شد و در پی وقوع حوادث مختلف، در عرصه ی منطقه ای و جهانی از پیوستگی ویژه ای برخوردار شده است. لذا به دلیل همین در هم تنیدگی سیاست های اسرائیل و ایالات متحده ی آمریکا مناسب دیدیم که برای فهم بهتر سیاست های منطقه ای اسرائیل، سیاست های این رژیم را در چارچوب استراتژیِ خاورمیانه ای آمریکا بررسی کنیم .
در طی سه دهه ی گذشته عوامل مختلفی روی داده که کشورهای مختلف بر مبنای آن تغییراتی در عرصه ی سیاست گذاری خود چه در عرصه ی داخلی و چه در عرصه ی خارجی به وجود آوردند. ایالات متحده ی آمریکا و اسرائیل نیز از این امر مستثنی نبوده و متاثر از این حوادث بوده اند. برای تبیین بهتر موضوع بهتر است چند حادثه ی مهم را به عنوان شاخص مطرح کنیم تا در پی آن بتوانیم به طور بهتر به بررسی سیاست های منطقه ای اسرائیل و آمریکا بپردازیم. به نظر می آید پیروزی انقلاب اسلامی در ایران (۱۹۷۹ تا ۱۹۹۱)، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی (۱۹۹۱ تا ۲۰۰۱) و حوادث یازده سپتامبر (۲۰۰۱ تا ۲۰۰۵) می توانند به عنوان شاخص مورد استفاده قرار گیرند
.
۱- از انقلاب اسلامی ایران تا فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی (۱۹۹۱ – ۱۹۷۹) :
در اوایل سپتامبر ۱۹۷۸ سران مصر و اسرائیل رهسپار آمریکا شدند و در کمپ دیوید تحت نظارت و سرپرستی آمریکا به مذاکره پرداختند. این مذاکرات سیزده روز به طول انجامید و سرانجام در ۱۷ سپتامبر ۱۹۷۸، دو موافقت نامه ی کلی، یکی درباره ی صلح خاورمیانه و دیگری در مورد انعقاد صلح میان مصر و اسرائیل به امضای رئیس جمهور مصر، انور سادات و نخست وزیر اسرائیل مناخیم بگین به امضا رسید و جیمی کارتر رئیس جمهور آمریکا نیز در اقامت گاه ییلاقی خود در کمپ دیوید ناظر این موافقت نامه بود.
آمریکا و اسرائیل بعد از این قرارداد صلح تصور می کردند که دیگر موضوع اختلاف در خاورمیانه حل شده است و کم کم اوضاع خاورمیانه در راستای منافع آن ها پیش خواهد رفت. ولی پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷ (۱۹۷۹)موجب شد تمامی رشته های آن ها پنبه شود. پیروزی انقلاب در ایران باعث شد مهم ترین متحد استراتژیک آمریکا و اسرائیل در منطقه ی حساس خاورمیانه و خلیج فارس از دست برود. به همین دلیل باید آمریکا و اسرائیل در سیاست های منطقه ای خود تجدید نظر می کردند چرا که با پیروزی انقلاب در ایران، آمریکا ژاندارم خود را در منطقه از دست داده بود و استراتژی ستون دو پایه ای فرو ریخته بود و اسرائیل نیز دکترین محورهای پیرامونی اش با آسیب اساسی مواجه شده بود.
آمریکا که در ابتدا نگران بود ایران به اردوگاه شرق بپیوندد ولی بعد از مشخص شدن موضع ایران که همان “نه شرقی نه غربی” بود آمریکا به نوعی از این بابت آسوده خاطر شد ولی نگرانی او در مورد تاثیر گذاری انقلاب اسلامی بر دیگر کشورهای اسلامی منطقه همچنان پا بر جا بود.
از سوی دیگر اسرائیل نیز از شروع موج جدید صهیونیسم ستیزی در منطقه نگران بود چراکه تازه با مصر به صلح دست یافته بود و این امر برای اسرائیل بسیار حیاتی بود و در همین راستا افرایم سنیه، می گوید: «مصر در برقراری صلح با اسرائیل پیشگام بود و اقدام سادات، رئیس جمهور وقت این کشور در سفر به بیت المقدس و شکستن فشار روانی ناشی از پنج جنگ خونین میان اعراب و اسرائیل چیزی نیست که بشود برایش قیمت مشخص کرد. مصر یعنی بزرگ ترین و مهم ترین کشور عربی دیوار انزوا و دشمنی را که اعراب از بدو تاسیس اسرائیل در سال ۱۹۴۸ به دور آن کشیده بودند، فرو ریخت.»[۱۳۸]
ولی انقلاب ایران عملا این صلح را تحت شعاع قرار داده بود. از سوی دیگر آمریکا نیز که منافع خود را در منطقه در خطر می دید در صدد کنترل انقلاب ایران بر آمد. به همین دلیل در صدد بود به هر نحوی که شده این انقلاب را ساقط نماید و از سوی دیگر« صدام که برای پذیرفتن نقش ژاندارمی پس از سرنگونی رژیم پهلوی آماده می شد، بلافاصله بعد از انقلاب ایران شروع به ارسال پیام های لازم به واشنگتون نمود…..
صدام چهار ماه قبل از حمله به ایران طی جلسه ای برنامه ی جنگی که در ذهن داشت را به شاه اردن و کویت توضیح داد و هر دو رهبر از این تفکر حمایت کردند. سپس صدام به ریاض رفته و این برنامه را به خالد شاه سعودی توضیح داد. شاه عربستان نیز پشت سر او بود و قول داد که اگر با ایران وارد جنگ شود به صدام کمک مالی خواهد نمود. سعودی ها در انتقال برنامه ی صدام به واشنگتن برای گرفتن تایید آمریکا هیچ تاخیری نکردند. بنا به اظهار گری سیگ، معاون برژینسکی مشاور امنیت ملی کارتر،پیام هایی با مفهوم: “اعتقاد دارند ایران باید به شدت مجازات شود و از حمله ی عراق به ایران به هیچ وجه ناراحت نخواهند شد.” ارسال کرد. در همان زمان اردشیر زاهدی، سفیر سابق شاه در واشنگتن نیز با عراقی ها ارتباط نزدیکی برقرار کرده و بین واشنگتن و بغداد میانجی گری می کرد. به طور خلاصه آمریکا به صدام برای حمله به ایران چراغ سبز قوی نشان داد.»[۱۳۹]
بدین ترتیب جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شروع شد. آمریکا امیدوار بود بتواند با ابن جنگ انقلاب ایران را مهار کند در این بین اسرائیل از همه خوشحال تر بود زیرا امید داشت با حمله ی عراق به ایران کار انقلاب اسلامی یکسره شود. از سوی دیگر آمریکا و اسرائیل مهم ترین سیاست شان پروژه ی ایران هراسی در بین کشورهای منطقه بود و در این زمینه تلاش فراوانی می کردند و موفق شدند دیکتاتورهای کشورهای عربی منطقه را در این زمینه با خود همراه سازند.
در طی دوران کارتر (۱۹۸۱- ۱۹۷۷) روابط آمریکا با اسرائیل بسیار صمیمانه بود همچنان که کارتر می گوید: «ایالات متحده رابطه دوستی گرم و بی نظیری با اسرائیل دارد که از لحاظ اخلاقی صحیح است این رابطه عمیقا با اعتقادات دینی ما سازگار است و در جهت منافع استراتژیک آمریکا است، به همین دلیل ما با امنیت اسرائیل، رفاه، سعادت و آینده ی اسرائیل به عنوان سرزمینی که قابلیت زیادی برای هدیه به جهان دارد متعهد هستیم.»[۱۴۰]
در دوره ی کارتر رقابت بین دو ابر قدرت همچنان ادامه داشت و در همین راستا جیمی کارتر “استراتژی خنثی سازی” را در سال ۱۹۸۰ به کار گرفت. بسیاری بر این اعتقاد بودند که به کارگیری این استراتژی به منزله ی تلاش جدید آمریکا برای مقابله و رویارویی با اتحاد شوروی باشد. زیرا خنثی سازی برای مقابله یا برتری استراتژیک و همچنین مقابله با بازدارندگی تلقی می شود.
بعد از اتمام دوره ی کارتر، رونالد ریگان به قدرت رسید (۱۹۸۹- ۱۹۸۱) وی نیز در راستای استراتژی کلی ایالات متحده درصدد مقابله با نفوذ شوروی برآمد به همین دلیل «ریگان در ۲۳ مارس ۱۹۸۳ سیاست ابتکار دفاع استراتژیک را به عنوان استراتژی آمریکا در دوران جنگ سرد اعلام کرد. هدف ریگان به این امر قرار گرفته بود که بازدارندگی را به گونه ای یک جانبه پایان داده و بر اساس آن ایالات متحده به طور مجدد به برتری استراتژیک دست یابد. اقدام دیگری که ریگان در این زمینه انجام داد استقرار موشک های میانبرد هسته ای در خاک کشورهای عضو ناتو برای هدف گیری تاسیسات نظامی اتحاد شوری بود.»[۱۴۱]
از سوی دیگر ایالات متحده در دوره ی ریگان نیز به روابط ویژه ی خود با اسرائیل ادامه داد. ریگان اولین رئیس جمهوری بود که آشکارا اعلام کرد اسرائیل یک سرمایه ی استراتژیک برای ایالات متحده است. وی این اعتقاد را حتی قبل از انتخابش به عنوان رئیس جمهور آمریکا نیز مطرح کرده بود. «تنها با تقدیر کامل از نقش حیاتی که دولت اسرائیل در محاسبات استراتژیک آمریکا بازی می کند، می توانیم بنیان محکمی برای خنثی سازی نقشه های مسکو در مورد منابع و مناطق حیاتی برای امنیت و دفاع ملی مان احداث کنیم.»[۱۴۲]
در این دوران اسرائیل و آمریکا که امید داشتند عراق بتواند کار ایران یکسره کند ولی بعد از آزادسازی خرمشهر و تغییر اوضاع به نفع ایران، اسرائیل که از رشد گروه های مقاومت در لبنان ناراحت بود و نیز شاهد حمایت ایران از این گروه ها بود در سال ۱۹۸۲ به لبنان حمله کرد. آمریکا نیز به عنوان نیروی حافظ صلح نیروهایی به لبنان اعزام کرد که با کشته شدن تفنگدارانش در عملیات شهادت طلبانه ناگزیر به عقب نشینی گردید. کشته شدن چند فلسطینی توسط یک کامیون اسرائیلی نیز باعث شد که به این بهانه انتفاضه ی مردم فلسطین در هشتم دسامبر ۱۹۸۷ (۱۳۶۶) آغاز شد و در پی آن عملیات های شهادت طلبانه نیز گسترش یافت.
در کل باید گفت طی این دوران ایالات متحده و اسرائیل سعی داشتند به هر نحو ممکن از نفوذ ایران در بین کشورهای اسلامی جلوگیری کنند و اتحاد جماهیر شوروی نتواند بر کشورهای منطقه نفوذ یابد و از سوی دیگر آمریکا سعی داشت با ترغیب اسرائیل و کشورهای عربی به صلح با یکدیگر، خاورمیانه را به یک آرامش و ثبات برساند. آمریکا و اسرایل با تمام توان سعی در گسترش ایران هراسی در بین کشورهای منطقه داشتندو از سوی دیگر اسرائیل در پی از دست دادن اتحادش با ایران تمام تمرکز خود را به سوی اتحاد با ترکیه معطوف داشته بود. در این دوره اسرائیل همچنین سعی در کنترل گروه های مقاومت لبنانی و فلسطینی داشت و با تروریست خواندن این گروه های سعی می کرد آن ها را در عرصه ی منطقه ای محکوم نماید. در سال ۱۹۸۷ همزمان با تشکیل انتفاضه ی اول، جرج شولتز، وزیر خارجه آمریکا در دوره ی ریگان، انجام مذاکرات مستقیم میان فلسطینیان و اسرائیل را مطرح کرد و متعاقبا اعلام نمود آمریکا حقوق مشروع و موجودیت حکومت فلسطین را به رسمیت می شناسد. در همین راستا با ترغیب آمریکا و اسرائیل و کشورهای غربی، یاسر عرفات در سپتامبر ۱۹۸۸ با شرکت در پارلمان اروپا که در شهر استراسبورگ فرانسه، تشکیل شد؛ قطعنامه های ۲۴۲ و ۳۳۸ که بر قانونی بودن مرزهای ۱۹۴۸ اسرائیل و پذیرش دولت ملی یهود در سال ۱۹۴۷ دلالت می کنند را پذیرفت و تروریسم را در تمام شکال و ابعاد محکوم کرد. به این ترتیب فلسطین موجودیت اسرائیل را به رسمیت شناخت و یاسر عرفات سازمان فتح را از دست زدن به اقدامات خشونت آمیز منع کرد. دولت آمریکا تصمیم گرفت برای رسمیت بخشیدن به اظهارات یاسر عرفات، کمپ دیوید دوم را بر پا کند اما عرفات در بازگشت از پارلمان اروپا به خاطر اظهاراتش از سوی گروه های فلسطینی و برخی کشورهای اسلامی مورد انتقاد قرار گرفت و به ناچار از ادامه ی مذاکرات خودداری کرد.
بر مبنای دکترین امنیتی و استراتژی دفاعی اسرائیل این کشور نباید حتی در یک جنگ هم شکست بخورد. در طی این دوران می توان استراتژی اسرائیل را در سطح منطقه چنین برشمرد:
-
- نداشتن تاب تحمل شکست حتی در یک جنگ
-
- تمایل برای پرهیز از جنگ و حفظ حالت بازدارندگی قابل قبول با بهره گرفتن از ابزارهای سیاسی
-
- جلوگیری از اوج گیری برخورد و بحران
-
- تعیین پیامدهای جنگ با سرعت و قاطعیت
-
- مبارزه با تروریسم
-
- تحدید حوزه ی نفوذ ایران
-
- ایجاد روابط گسترده با ترکیه (چراکه اسرائیل می خواهد از طریق همکاری نظامی با ترکیه، دولت های منطقه را همواره در هاله ای از نگرانی و احساسی از تهدید نگه دارد. همچنین اسرائیل از طریق همکاری با ترکیه در صدد است بیشترین اطلاعات را در مورد سوریه و ایران به دست آورد و حتی می توان گفت که امکان حمله ی هوایی به ایران از طریق ترکیه از جمله اهداف محوری اسرائیل به شمار می رود.)
-
- تلاش اسرائیل برای ایجاد دولت های کوچک که از نظر نژادی و مذهبی با هم در تعارض باشند.
-
- تلاش برای ایجاد صلح با کشورهای میانه رو عرب.
۲- از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی تا حوادث یازده سپتامبر آمریکا (۲۰۰۱ – ۱۹۹۱) :
بعد از پایان جنگ جهانی دوم، جنگ سرد شروع شد. بلوک غرب به رهبری ایالات متحده آمریکا در برابر بلوک شرق به رهبری شوروی، صف آرایی کردند و هرکدام سعی داشتند در عرصه های اقتصادی، سیاسی، نظامی و فرهنگی از طرف مقابل پیشی بگیرند ولی با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱، آمریکا جدی ترین رقیب خود را در عرصه ی بین الملل، ساقط شده دید و خود را تنها قدرت در عرصه ی جهانی قلمداد کرد. سرمستی از این قدرت در آمریکا موجب نضج ویروس امپریالیستی در این کشور گردیده است.
در این جا بد نیست اشاره ای به برخی نوشته هایی کنیم که مربوط به جایگاه آمریکا در نظام بین الملل بعد از سقوط شوروی می شود. در همین راستا «چارلز کراتامر به عنوان سخنگوی راست نو محافظه کار چنین می نویسد: از زمان امپراطوری رم تا کنون، هیچ کشوری در دنیا به اندازه ی آمریکا دارای سلطه ی فرهنگی، اقتصادی، تکنولوژیک و نظامی نبوده است؛ رابرت کاپلان محافظه کار نیز بیان می دارد که: پیروزی امپراطور رم در جنگ دوم پونیک مانند پیروزی آمریکا در جنگ دوم جهانی، موجب شد تا به شکل ابر قدرت جهانی درآید. جوزف نای، رئیس دانشکده حکومت در دانشگاه هاروارد اشاره دارد که: از زمان امپراطوری رم تا کنون هیچ کشوری مانند آمریکا بر جهان سلطه نداشته است.
پال کندی، مورخ معروف آمریکایی، اعتقادی فراتر دارد و مدعی است که: تا کنون در نظام بین الملل چنین تفاوت فاحش قدرتی وجود نداشته است. به نظر می رسد در محافل آمریکایی چنین اعتقاد راسخی شکل گرفته است که آمریکا از نیرو و سلطه ای برخوردار است که هیچ گونه مشابه و معادلی در میان امپراطوری های جهانی نداشته است.
تکرار نام امپراطوری رم و بحث در مورد قدرت بی همتای آمریکا در نظام بین الملل کنونی نشان دهنده ی ظهور نوعی ایدئولوژی امپریالیستی جدید است… .
استفان پیتر روزن، رئیس موسسه ی مطالعات استراتژیک اولین، نیز چنین اعتقادی دارد که: یک واحد سیاسی که دارای قدرت نظامی برتر است و از آن برای نفوذ بر رفتار دیگر دولت ها استفاده می برد، یک امپراطوری است. هدف ما مبارزه با یک قدرت رقیب نیست، بلکه هدف ما حفظ موقعیت امپراطوری خود و حفظ نظم مبتنی بر امپراطوری است.»[۱۴۳]
با توجه به چنین ذهنیتی در بین مقامات آمریکایی و در پی فروپاشی شوروی، جورج بوش (۱۹۹۳- ۱۹۸۹) که در آن موقع رئیس جمهور آمریکا بود، در یک پیام رادیویی خطاب به جهانیان در آوریل ۱۹۹۱، تئوری “نظم نوین جهانی” را به عنوان استراتژی ملی ایالات متحده ی آمریکا پس از جنگ سرد اعلام کرد. جورج بوش در همین نطق رادیمیی خود چنین می گوید: «جهان به این نتیجه رسیده است که نه نظام چند قطبی و نه نظام دو قطبی، بلکه تنها نظام تک قطبی است که می تواند صلح و امنیت جهان را تضمین کند و اینک ایالات متحده ی آمریکا به دلیل قدرت اقتصادی و نظامی بی رقیب بیش از هر کشور دیگری استحقاق رهبری نظام تک قطبی را دارد.»[۱۴۴]
با فروپاشی نظام دو قطبی در عرصه ی بین الملل، ایالات متحده با فراغ بال بیشتری به اصلی ترین مخالف ” نظم نوین” یعنی جمهوری اسلامی ایران، پرداخت. به همین منظور فشارها بر ایران مضاعف شد و از سوی دیگر آمریکا در پی تحکیم موقعیت اسرائیل در صدد برآمد تا صلحی پایدار بین اعراب و اسرائیل برقرار کند. از پیامدهای مستقیم فروپاشی شوروی را باید شروع فرایند مذاکرات صلح دانست چراکه کشورهای عربی که متحد با شوروی بودند عملا حامی خود را از دست دادند. از سوی دیگر دولت آمریکا به موازات تلاش هایش برای تاثیر بر تحولات بین المللی و شکل دادن نظم جدید بین المللی، برقراری نظمی تازه در خاورمیانه را در اولویت سیاست های خود قرار داد.
آمریکا بلافاصله بعد از جنگ خلیج فارس و واداشتن عراق به عقب نشینی از کویت، فعالیت هایش را در این زمینه آغاز کرد و اغلب دولت های جهان و منطقه (چه به صورت ارادی و چه در نتیجه ی اجبار محیطی) این طرح را پذیرفتند و کوشیدند که سیاست های خود را با آن منطبق سازند و آمریکا نیز که مبتکر آن بود با تمام توان کوشید آن را عملی سازد. مطابق این طرح روند صلح خاورمیانه از اکتبر ۱۹۹۱ با نشستی فراگیر در مادرید آغاز شد و سعی بر آن بود که با پیگیری این روند و به سر انجام رساندن آن، نظمی جدید در خاورمیانه مستقر گردد، نظمی که در چارچوب آن باید دولت ها و گروه های نا هماهنگ با آمریکا به حاشیه رانده شده و منزوی شوند. و با پذیرفته شدن اسرائیل به عنوان عضوی عادی در خاورمیانه ثبات نسبی در منطقه برقرار گردد تا امکان تحقق منافع آمریکا و اسرائیل فراهم شود.
جمهوری اسلامی ایران به عنوان اصلی ترین مخالف نظم نوین جهانی آمریکا پیش از برقراری کنفرانس صلح خاورمیانه ی مادرید در اکتبر ۱۹۹۱، کنفرانس بین المللی حمایت از انقلاب اسلامی فلسطین را در تهران در مهر ماه ۱۳۷۰ با حضور تعداد زیادی از شخصیت ها و گروه های مخالف صلح و به منظور مخالفت عملی و علنی با کنفرانس صلح مادرید و حمایت جدی از انتفاضه و مقاومت اسلامی در برابر صهیونیست ها برگزار نمود. یاسر عرفات که به رغم تلاش های فراوان به کنفرانس تهران دعوت نشده بود، طی مصاحبه ای با خبرگزاری رویترز،ضمن محکوم کردن کنفرانس تهران، اعلام کرد که اجازه نمی دهد کسی در امور فلسطین دخالت کند. از سوی دیگر رهبر انقلاب اسلامی در آستانه برگزاری کنفرانس صلح خاورمیانه در مادرید طی سخنانی چنین اعلام موضع کردند: «ما برگزاری صلحی را که شیطان بزرگ، آمریکا و حامی اصلی رژیم نژادپرست صهیونیستی پرچم دار آن باشد یک اقدام خائنانه می دانیم. کنفرانس صلح آمریکایی، حقوق انکار ناپذیر ملت فلسطین را پایمال خواهد کرد.»[۱۴۵]
این موضع جمهوری اسلامی ایران مبنی بر نادیده گرفته شدن حقوق فلسطینیان در این کنفرانس بعدها از سوی مقامات رژیم صهیونیستی به این صورت مورد اذعان قرار گرفت: «برگزاری کنفرانس مادرید یک دستاورد نمایشی سیاسی بود که دولت بوش به شدت به آن نیاز داشت. تحقق این دستاورد به همت ،بیکر، وزیر خارجه وقت آمریکا که توانست امتیازات قابل توجهی از عرفات ( که به دلیل حمایت از صدام در ماجرای اشغال کویت تضعیف شده بود) بگیرد، امکان پذیر شد. بیکر با همین امتیازات موفق شد، کله شقی مانند اسحاق شامیر را به حضور در مادرید قانع سازد. خود شامیر نیز می خواست از این کنفرانس برای تصاحب آرا در انتخابات بعدی بدون اینکه واقعا به فلسطینیان امتیازی داشته باشد، استفاده کند. کنفرانس مادرید در حقیقت یک نمایش تبلیغاتی برای کمک به اهداف انتخاباتی بوش و شامیر بود.»[۱۴۶]
به هر حال کنفرانس مادرید برگزار شد و در کل می توان گفت با فروپاشی شوروی اسرائیل بیشتر از هر کشور دیگری خوشحال شد چرا که مهم ترین متحد آمریکا در منطقه بود و از سوی دیگر شمار زیادی از یهودیان شوروی به سرزمین های اشغالی مهاجرت کردند. دوران ریاست جمهوری جرج بوش مصادف با نخست وزیری اسحاق شامیر و اسحاق رابین بود، با توجه به فضای جدید در دوره ی بوش و پایان جنگ سرد، سیاست های حمایتی نظامی آمریکا با تغییر جدی روبه رو شده بود. آمریکا سعی نمود با بهره گیری از ابزار دیپلماتیک و برتری جهانی، نظم جدیدی در منطقه ی خاورمیانه و روابط اعراب و اسرائیل ترسیم نماید.
در همین راستا بوش در یکی از سخنرانی های خود چنین می گوید: «ما باید به خلق فرصت های جدید برای ایجاد صلح و ثبات در خاورمیانه اقدام کنیم. همه ی ما به تلخی و رنج منازعه ی بین اعراب و اسرائیل آگاه هستیم و لذا می باید به فکر مصالحه باشیم… ماباید هر چه در توان داریم برای پر کردن شکاف بین اسرائیل و دولت های عربی به کار گیریم و همچنین بین اسرائیلی ها و فلسطینی ها.»[۱۴۷]
برخی گروه های اسرائیلی از این نوع روند صلح ناراضی بودند. برای همین جرج بوش، برخی کمک های آمریکا به اسرائیل را مشروط به شرکت در روند مذاکرات صلح نمود. اما با روی کار آمدن اسحاق رابین، رهبر حزب کار در اسرائیل، محیط سیاسی اسرائیل تغییر نمود. استقبال مردم از سیاست های رابین آن هم در جهت حل مسئله ی اعراب و اسرائیل این تغییر محیط را موجب گردید. مردم اسرائیل خواهان همزیستی مسالمت آمیز با اعراب فلسطینی بودند و لذا به سیاست های رابین رای مثبت دادند.
اسحاق رابین در اولین اقدام دستور توقف گسترش شهرک های یهودی نشین را داد. در اقدامی دیگر وی خود را متعهد به استمرار فرایند مذاکرات صلح دانست. در همین راستا در سال ۱۹۹۳ (۱۳۷۳) موافقت نامه ی اسلو بین اسرائیل و ساف به امضا رسید. این توافق نامه در روزهای ۲۰ تا ۲۲ ؤانویه ۱۹۹۳ در نروژ بود و نخستین توافق نامه مکتوب ساف- تل آویو بود. در این توافق نامه تصمیم به پایان بخشیدن به درگیری در سرزمین های اشغالی و تشکیل دولت خودگردان گرفته شد.
در این توافق نامه ساف، دولت اسرائیل را به رسمیت شناخت و در مقابل صهیونیست ها ساف را به عنوان نماینده ی مردم فلسطین به رسمیت شناختند این توافق نامه به استقرار دولت خودگردان فلسطینی و عقب نشینی اسرائیل از شهرهای مهم نوار غزه و کرانه ی باختری و سرانجام برقراری حکومت خودگردان در حد رئیس پلیس و شهردار در برخی مناطق منتهی گردید. اما کمی بعد از این جریان اسحاق رابین گفت: من به مواضع خود پایبند هستم، هیچ کشور فلسطینی تاسیس نخواهد شد و اورشلیم (بیت المقدس) تحت حاکمیت اسرائیل باقی خواهد ماند و تا ابد پایتخت اسرائیل خواهد بود.
اما ظاهرا این صحبت ها به کمک اسحاق رابین نیامد و نتوانست مانع ترور او شود. چرا که وی احتمالا به دست گروه های تندرو یهودی ترور شد. بعد از وی نتانیاهو از حزب لیکود به قدرت رسید.و طلبکاری های اسرائیل اوج گرفت.« وی در پی فرمول صلح در برابر امنیت، به جای فرمول زمین در برابر صلح، این رهیافت را داشت که به جای اتخاذ موضعی تدافعی و محتاطانه موضعی صریح و تهاجمی داشته باشد. او عهد بست که بلندی های جولان را به سوری ها پس ندهد، مانع از تشکیل دولت فلسطینی شود و توافقی بر واگذاری حاکمیت بیت المقدس نکند و همچنین او برای برقراری صلح، دولت های عربی را به مذاکره بدون هیچ پیش شرطی فرا خواند.»[۱۴۸]
با توجه به عدم انعطاف دولت نتانیاهو در روند مذاکرات صلح، که بر خلاف سیاست های آمریکا در منطقه بود، تلاش های بسیار صورت پذیرفت تا دوباره حزب کار پیروز شد و ایهود باراک، دولت جدید را تشکیل داد.
شایان ذکر است که در راستای نظم نوین جهانی ایالات متحده ی آمریکا در سال ۱۹۹۱، در سال ۱۹۹۳ شاهد انتشار کتابی توسط شیمون پرز وزیر خارجه وقت اسرائیل هستیم. وی پس از ترور اسحاق رابین در ۱۹۹۳ به نخست وزیری رسید در این کتاب اصول، مبانی و اهداف طرح خاورمیانه بیان شده است. اصولا باید گفت طرح خاورمیانه ی جدید در راستای گسترش سلطه ی اسرائیل بر منطقه ی خاورمیانه و محاصره ی ایران طرح گردید.اسرائیل پس از فروپاشی شوروی دریافت که باید به هر شکلی که شده ایران را منزوی کند تا بدین شکل بتواند امنیت خود را حفظ نماید.
امضای قرارداد صلح اسلو با فلسطین در سال ۱۹۹۳ و سپس صلح با اردن در سال ۱۹۹۴ و همچنین تلاش اسرائیل برای ورود به آسیای مرکزی و قفقاز و آغاز اتحاد استراتژیک میان اسرائیل و ترکیه،همگی در راستای تحقق خاورمیانه ی جدید بود. اگر این عوامل مهیا می شد اسرائیل می توانست هژمون منطقه ای را کسب کند. اصولا خاورمیانه ی جدید در راستای نظم نوین جهانی ایالات متحده قابل تحلیل است.
روند مذاکرات ادامه داشت و لی زیاده خواهی رژیم صهیونیستی و عدم انعطاف پذیری این رژیم موجب گردید مذاکرات صلح با سوریه و لبنان به بن بست برسد. به همین دلیل شیمون پرز، به منظور کسب آرای صهیونیست های افراطی و شهرک نشین های یهودی و در نهایت پیروزی در انتخابات نخست وزیری،جنگ ۱۹۹۶ نیسان، موسوم به “خوشه های خشم” را علیه لبنان یا به عبارت بهتر علیه حزب الله به راه انداخت که اوج این جنگ ۱۶ روزه، حمله ی رژیم صهیونیستی به یکی از پناهگاه های سازمان ملل در روستای قانا بود که منجر به شهید شدن ۱۲۰ نفر شد.
دوره ی ریاست جمهوری بیل کلینتون (۲۰۰۱- ۱۹۹۳) مصادف بود با نخست وزیری اسحاق رابین، شیمون پرز، بنیامین نتانیاهو و ایهود باراک. در دوران ریاست جمهوری کلینتون، مذاکرات صلح اسلو (۱۹۹۳)، صلح اسرائیل و اردن (۱۹۹۴) و مذاکرات سوریه و اسرائیل (۱۹۹۶) صورت گرفته بود اما هیچ کدام به نتیجه ای دلخواه و مورد قبول نرسیده بود.